اپیزود

چیزی که می فهمم ( فک کنید توییتره )

اپیزود

چیزی که می فهمم ( فک کنید توییتره )

در راستای تکمیل اپیزود قبل اپیزود شماره 32 را رقم می زنیم

فاجعه ای به نام نوکیسگی!!



نوکیسگی را این گونه تعریف کرده اند: 


قشری که از نظر در آمد به طبقه بالا و از نظر فرهنگی به طبقه پایین و حتی لمپن ها بسیار نزدیک است. لمپن های فرهنگی، علاقه بسیاری به " خودنمایی" ، " دیده شدن" " عرض اندام" و "نوچه پروری" دارند. عده ای نوکیسگان امروزی را " جاهلان پورشه سوار" می نامند.
نو کیسه ها،از یک طبقه اجتماعی مبدا به یک طبقه اجتماعی مقصد پرتاپ شده اند. این پرتاب ناگهانی بر اثر یک اتفاق یا استفاده از رانت و شرایط و التهابات اقتصادی رخ می دهد. 

آن ها، دیگر نه خود را به طبقه اجتماعی مبدا متعلق می دانند و نه با جایگاهی که اکنون کسب کرده اند، آشنایی دارند. یعنی از گذشته خود نفرت و از اکنون خود ترس و احساس حقارت دارند. نوکیسه برای این که به طبقه سابق خود ثابت کند که دیگر به آن ها تعلق ندارد و همچنین برای غلبه بر احساس حقارت خود در مقابل طبقه جدیدی که به آن پرتاب شده است، مجبور به تظاهر است و ساده ترین راه برای تظاهر، خرید دیوانه وار کالا های لوکس، نمایش عروسی ها، میهمانی ها و خانه های آن چنانی شان است. از این روست که عده ای نوکیسه ها را " جاهلان پورشه سوار " می نامند.
اما فاجعه اصلی از جایی آغاز می شود که ما، فیلم و عکس عروسی ها، میهمانی ها، اتوموبیل ها و خانه های آن ها را از طریق پیام رسان ها و شبکه های اجتماعی برای همدیگر ارسال می کنیم. ما با این کار به مزدوران تبلیغاتی ان ها تبدیل می شویم که بی مزد و منت ، به هدفی که آن ها دارند نزدیکشان می کنیم. آن هدف چیزی نیست جز تظاهر و دیده شدن. جاهلان عصر جدید نوچه های جدید لازم دارند. عده ای با موبایل های شان، عکس و فیلم آن ها را به اشتراک می گذارند و افتخار نوچگی آن ها را پذیرا می شوند.
بسیاری از آگاهان از نوکیسه ها متنفرند. زیرا می دانند نوکیسه ها بر خلاف سرمایه دارها ی واقعی و قشر ثروتمند سنتی، سرمایه خود را نه در کار آفرینی که در دلالی صرف می کنند. آن ها منابع مالی جامعه را بر اساس بی لیاقتی به دست گرفته اند و بر این تنفر دامن می زنند. اما فاجعه بزرگ تر وقتی رخ می دهد که هنگام تماشای فیلم عروسی ها و پارتی های این دسته، به جای آن که به فکر پس گرفتن حق خود باشیم، خودمان را جای این افراد می گذاریم و بر زندگی سطحی و انگل گونه این افراد حسرت می خوریم. 

فاجعه آغاز شده است. شما صدایش را نمی شنوید؟

قسمت بنفش رنگ به این اپیزود اضافه شده است و خواهشمند است مطالعه شود

سلام . اپیزود امروز شاید درد خیلی از جوانان ما باشد. اپیزود شماره 31 رو تقدیمتون می کنم.

من شخص خودم را مثال می زنم.شخصی هستم که پدرم کارمند بازنشسته است. خودم فوق لیسانس عمران از دانشگاه صنعتی شریف دارم. و همیشه بچه مظلوم و درس خوانی بودم که همیشه همه به من افتخار می کردند. صبح زود می روم از دکه روزنامه فروشی نیازمندی های همشهری را می خرم. در حالی که شخصی که شش سال از من سنش کمتر است پشت پورشه کنارم ویراژ می دهد و می رود. روزنامه را باز می کنم .. به هرجا زنگ می زنم سابقه کار می خواهند و یا آشنای خودشان را سر کار گذاشته اند . شب تا صبح دوندگی .. می بینم پسری که دیپلم دارد در یک شرکت کار خوبی دارد چون پارتی دارد . من فوق لیسانس عمران با معدل 19 دنبال کار حتی سرایداری می گردم . شب و روز می دوم. با اتوبوس خط واحد بالا پایین می کنم تهران لعنتی را . اما حتی برای سرایداری سابقه کار می خواهند. خب باید بلاخره از یک جا شروع کرد. چه کار کنم؟ خسته و کوفته به خانه باز می گردم .دختری که دوستش دارم گفته یا تا ماه دیگر خانه و ماشین می خری یا با پسری که این امکانات رو بهترین اش رو در اختیار من می گذارد ازدواج می کنم . خسته و دل شکسته می رسم خانه. گوشی ام را بر می دارم و اینستاگرامم را باز می کنم . می بینم من با این همه تحصیلات یک ماهه دارم برای کار زحمت می کشم که یک جایی استخدام شم . می بینم پسرهای پولداری که با ماشین های میلیارد تومانی در تهران ویراژ می دهند. و جولان می دهند و پول کثیف پدرشان را به رخ می کشند. خودشان نه هنری دارند. می بینم که با پولهای کثیف به کجا رسیدند . تقسیم ناعادلانه ثروت را می بینم . می بینم من دنبال 60 متر خانه ام در صورتی که آقای ایکس در دو هزار متر خانه اش در تهران عکس دارد. صفحه ها را پایین به بالا می نگرم .. دختران تهران .. خواهرانم را می بینم که چگونه برای این پست فطرت ها خودکشی می کنند. کسانی که انسانها را با پول می خرند چون بی کفایتی برخی از افراد دولت قبل آنها را فربه کرده.. می بینم دختری که دوستش دارم را با پسری که می گوید پولدار است . می بینم .. چرا من ندارم . چرا باید من در حسرت زندگی باشم. . و این می شود که جوان ایرانی بی اعصاب می شود .عقده ای میشود و زیر پیج هنرمندان فحش و ناسزا می دهد . چطور جوان بیست ساله صاحب کارخانه سنگ میشود. در شکم مادرش این کارخانه را احداث کرده؟ وقتی که پدرش با رانت این پول های کثیف را وارد کرده تا پسرش با ماشین های عجیب و غریب در تهران ویراژ بدهد .. من به چه امیدی از خواب بلند شوم و با اتوبوس های مسخره خط واحد دنبال کار حتی با حقوق ماهی هشتصد هزار تومان بگردم.که برای من اوکازیون هست. وقتی اختراع کردم و مجبور شدم به خاطر بی پولی بفروشمش به یک بچه پولدار تا او به نام خودش ثبت کند . من می شوم که اعصاب هیچ چیز را ندارم . با حتم می گویم پولهایشان کثیف است .چون اگر تمیز بود .. پسرانشان انقدر کثیف نبودند .. پس پولهایشان مانند خودشان ... کثیف است .. یاد ماشین های خیلی لوکسی می افتم که از کنارم رد می شوند . امیدم را از دست می دهم ... و باز اینها در اینستاگرام جولان می دهند.

این داستان ساختگی هست و من این نیستم .. اما درد و دل خیلی از جوان ها را امروز به خود نسبت دادم و با زبان خودم گفتم. چون دیدم راننده تاکسی که می نالد از اینکه باید کار کند خرج خانواده اش را بدهد ... خیلی کثیف شده .. خیلی .. و آنهایی که هنوز مدعی این هستند که خیر .. بدانند کلاه بزرگی سر خودشان گذاشتند . کاش کمپینی تشکیل بشه و این میکروب های داخل اینستاگرام حذف بشن تا خیلی از جوان های ما را نا امید نکنند . تا بفهمند نمی توانند هر غلطی بخواهند انجام بدهند. چرا چنین کمپین هایی ایجاد نمی شود تا این جور میکروب ها را نگذارند انقدر رشد کنند ؟

کاش از خواب بیدار شویم

در راستای پیامی که پدر برای من ارسال کرد برای شما هم می گذارم :

فاجعه ای به نام نوکیسگی!!



نوکیسگی را این گونه تعریف کرده اند: 


قشری که از نظر در آمد به طبقه بالا و از نظر فرهنگی به طبقه پایین و حتی لمپن ها بسیار نزدیک است. لمپن های فرهنگی، علاقه بسیاری به " خودنمایی" ، " دیده شدن" " عرض اندام" و "نوچه پروری" دارند. عده ای نوکیسگان امروزی را " جاهلان پورشه سوار" می نامند.
نو کیسه ها،از یک طبقه اجتماعی مبدا به یک طبقه اجتماعی مقصد پرتاپ شده اند. این پرتاب ناگهانی بر اثر یک اتفاق یا استفاده از رانت و شرایط و التهابات اقتصادی رخ می دهد. 

آن ها، دیگر نه خود را به طبقه اجتماعی مبدا متعلق می دانند و نه با جایگاهی که اکنون کسب کرده اند، آشنایی دارند. یعنی از گذشته خود نفرت و از اکنون خود ترس و احساس حقارت دارند. نوکیسه برای این که به طبقه سابق خود ثابت کند که دیگر به آن ها تعلق ندارد و همچنین برای غلبه بر احساس حقارت خود در مقابل طبقه جدیدی که به آن پرتاب شده است، مجبور به تظاهر است و ساده ترین راه برای تظاهر، خرید دیوانه وار کالا های لوکس، نمایش عروسی ها، میهمانی ها و خانه های آن چنانی شان است. از این روست که عده ای نوکیسه ها را " جاهلان پورشه سوار " می نامند.
اما فاجعه اصلی از جایی آغاز می شود که ما، فیلم و عکس عروسی ها، میهمانی ها، اتوموبیل ها و خانه های آن ها را از طریق پیام رسان ها و شبکه های اجتماعی برای همدیگر ارسال می کنیم. ما با این کار به مزدوران تبلیغاتی ان ها تبدیل می شویم که بی مزد و منت ، به هدفی که آن ها دارند نزدیکشان می کنیم. آن هدف چیزی نیست جز تظاهر و دیده شدن. جاهلان عصر جدید نوچه های جدید لازم دارند. عده ای با موبایل های شان، عکس و فیلم آن ها را به اشتراک می گذارند و افتخار نوچگی آن ها را پذیرا می شوند.
بسیاری از آگاهان از نوکیسه ها متنفرند. زیرا می دانند نوکیسه ها بر خلاف سرمایه دارها ی واقعی و قشر ثروتمند سنتی، سرمایه خود را نه در کار آفرینی که در دلالی صرف می کنند. آن ها منابع مالی جامعه را بر اساس بی لیاقتی به دست گرفته اند و بر این تنفر دامن می زنند. اما فاجعه بزرگ تر وقتی رخ می دهد که هنگام تماشای فیلم عروسی ها و پارتی های این دسته، به جای آن که به فکر پس گرفتن حق خود باشیم، خودمان را جای این افراد می گذاریم و بر زندگی سطحی و انگل گونه این افراد حسرت می خوریم. 

فاجعه آغاز شده است. شما صدایش را نمی شنوید؟

اپیزود شماره بیست و نهم در دوم مهرماه سال 1394 در ساعت حدودا 13:05 دقیقه تقدیم حضورتون می شود. این اپیزود در راستای تکمیل اپیزود قبلی می باشد و ادامه همان حرف هاست . امیدواریم که بتوانیم این موضوع را در این اپیزود به اتمام و پایان برسانیم.

در اپیزود قبل به طور کامل وضعیت بلاگ رو مورد بررسی قرار دادم و انتقاد هایی کرده ام که شاید حرف دل خیلی از کاربران باشد . از نظر من تنها امکان جدیدی که بیان به بلاگ خود نسبت به سایر بلاگ ها بیشتر دارد یکی مالکیت معنویست که هیچ سرویس وبلاگ دهی این امکان را ندارد. یکی بیان باکس هست که آن هم معدود سرویس های بلاگ آن را دارند و دیگری نیز ارسال پست به وسیله پیامک است که آن هم معدود سرویس هایی می توان گفت که این قابلیت را دارند. داشتن قالب های تمیز و خوب و استاندارد نیز یکی از برترین امکانات بلاگ نسبت به سایر سرویس هاست. اما چرا برای همین سه قابلیت اضافه که در اصل یکی از آنها رو دیگر سرویس ها ندارند و یک تبلیغات باید این سرویس این همه گران باشد و اصلا مقرون به صرفه نباشد. نمی خواهم تنها این سرویس را زیر سوال ببرم.

چرا اصلا در ایران یک سرویس خوب به مردم داده نمی شود. بلاگ کیفیت خوب دارد اما گران است و مردم را حسابی سر کیسه می کند. بلاگفا رایگان است اما هر آن باید نگران صفر شدن وبلاگتان باشید. پرشین بلاگ تند تند سرور هایش داون می شود و ارور دارد. میهن بلاگ زیادی ساده است و رسما امکانات خاصی ندارد. رویا بلاگ از نظر کیفیت زیر صفر است. رزبلاگ که خودش را مسخره کرده . وبلاگ تعریف دارد . انجمن و عضویت در سایت واقعا صیغه به درد نخوری است و واقعا رز بلاگ زیادی به خودش زحمت داده است. وبلاگ تعریف دارد. سایت تعریف دارد . انجمن تعریف دارد. دوستانی که معمولا سواد کافی ندارند اما ادعای زیادی در این سرویس عضو می شوند و خودشان را گول می زنند. نه تنها سرویس وبلاگ دهی بلکه تمامی سرویس های این چنینی همین وضعیت را دارند. کدام سرویس ایمیل ایرانی را میشناسید که برتر از یاهو و جیمیل باشد؟ متاسفانه هیچ کدام .اما ادعای این شرکت ها مبنی بر سرویس ها ما شاالله سر به فلک می کشد.

چرا باید در ایران از این نظر انقدر ضعیف باشیم .چرا به هیچ شرکتی اجازه پیشرفت نمی دهند. در خارج از کشور یک سرور را در اختیار شما می گذارند تنها با سالانه حدودا 200 دلار.. وقتی یک انسانی که در خارج زندگی می کنند ماهانه حداقل 3000 دلار حقوق بگیرد دویست دلار برایش پولی نیست . البته سرویس های قوی تری هستند که به شما فضاهای زیادی می دهند در قبال ماهانه تنها 9 دلار . در مقابل سه هزار دلار واقعا نه عدد بسیار ناچیز است . و همه ما می دانیم که آنها خیلی بیشتر از اینها حقوق می گیرند. کیفیت سایت هایی که طراحی می کنند . گرافیک هایی که کار می کنند . فیلم هایی که می سازند. اگر آنها غار نشین بودند و ما فرهنگ غنی داشتیم پس چرا ما از خودمان جز فرش چیز دیگری نداریم؟

در خارج از کشور هر کسی یک صفحه فیس بوک دارد و یا یک وبلاگ دارد و روز نوشت ها و تجارب خودش را در وبلاگ خودش ثبت می کند . اما اکثر ما ایرانی ها از وبلاگ و یک فضا در اینترنت چه استفاده هایی می کنیم؟ شخصی در رزبلاگ اکانتی ساخته و خودش را رییس مایکروسافت می بیند. همین اینستاگرام را ببینید. کلمه ای به نام شاخ به تازگی وارد لغت ما شده است. یه عده که واقعا نه هنری دارند و نه حتی یک ذره شعور. .. پیج هایی با صد هزار نفر فالور دارند . یکی مثل امیر تتلو یک میلیون فالور دارد معقول است.امیر تتلو زحمت کشیده است هزینه کرده است آهنگ خوانده است سختی کشیده است و حقش هم است که آن همه فالور داشته باشد .اما این دختر ها  و پسر های بی ارزش که نفری دویست تا سیصد هزار فالور دارند آنها چه هنری دارند؟ جز اینکه چهار تا عکس قیافه های نشسته خودشان در فضا قرار میدهند و فضا را آلوده می کنند . چرا ما ایرانی ها جمع نمی شویم و وضعیت فعلی را بهتر کنیم. وقتی انتظارات ما اینقدر است . وقتی سیصد هزار ایرانی یک صفحه بی محتوا را در اینستاگرام فالو می کنند به همین اندازه نباید از این وضعیت انتظار داشت . وقتی شما یک صفحه بی محتوا را فالو می کنید پس سرویس وبلاگ بی محتوا و بی کیفیت را نیز انتخاب می کنید .

در ایران هیچ سرویسی به خوبی به کاربرانش سرویس نمی دهد . یا گران است، یا ترس پاک شدن اطلاعات دارید. یا کیفیت ندارد و یا هزاران اشکال و باگ دارد که نمی توانید تصمیم گیری کنید. بلاگفا سومین بار است که اطلاعاتش پاک شده است. و دایم از رده خارج می شود و ارور سرور می دهد. دیگر کاربران اینترنت چه کاری باید انجام بدهند ؟ خیلی از وبلاگ ها حتی خیلی مفید تر از وبلاگ من بوده اند و حذف شدند .وبلاگ نویسی واقعا یک هنر است . کسی بتواند خوب بنویسد .. کاری با وبلاگ های بی محتوا ندارم اما وقتی شخصی می تواند خوب بنویسد چرا باید از این حداقل امکانات استفاده کند؟

خیلی از عزیزان وبلاگ نویسی را بعد از از بین رفتن مطالبشان ترک کرده اند و کنار گذاشته اند. یک معادله ای وجود دارد که خود شما هم می توانید به آن برسید. شخصی وبلاگ نویس حرفه ای است و سرویس وبلاگدهی باید بهترین خدمات را به این شخص سرویس بدهد. یک وبلاگ نویس حرفه ای وقتی سرویس خوبی را نمی گیرد نمی تواند تند تند وبلاگ بسازد و باز ادامه بدهد . این هنر را می بوسد و کنار می گذارد. اما من نوعی که هیچ هنری ندارم و حتی نوشتن خوبی هم ندارم و وبلاگ جقول بقول درست کرده ام که عکس عروسک و صورت های کارتونی متن وبلاگ من را تشکیل می دهد وقتی وبم حذف شد مججد می سازم و همین کار رو آنجا هم انجام می دهم . شما وقتی وبلاگ خوب نبینید مطمئنا نمی توانید وبلاگ خوب هم بنویسید. بعد از ما کودکانی به این سن می رسند و می خواهد وبلاگ بنویسند. آن وقت فکر می کنند وبلاگ نویسی همین کارتون ها و جقول بفول هاست. در آمریکا وبلاگ نویسان را به رونمایی از محصولاتشان دعوت می کنند تا آنها در وبلاگشان بنویسند. مانند یک روزنامه نگار. اصلا وبلاگ نویسی به عنوان یک شغل دوم در خارج از کشور از آن استفاده می کنند. اما در ایران صد تا وبلاگ داریم که از یک کارتون تکراری حمایت می کنند و متاسفانه هم کیفیت وبلاگ نویسی را در ایران پایین می آورند و هم نسل بعدی با دید به این بلاگ ها مطمئنا وبلاگ بهتری نخواهد ساخت . من نوعی با خواندن وبلاگ های قوی که دیگر نیستند چنین وب مسخره ای را درست کرده ام و اسمش را اپیزود گذاشتم و شما هم کمی نظر لطف دارید و خرده نمی گیرید . وای به روزی که شخص دیگری بخواهد وارد دنیای وبلاگ نویسی بشود و این وب های مسخره ای که موجود هستند را ببیند و الگو بگیرد .واقعا باید فاتحه وبلاگ نویسی را خواند. نه تنها وبلاگ نویسی تمامی سرویس های ایرانی وضعیتی بهتر از این ندارند. همین شرکت بیان ماه ها هست که می خواهد سرویس میل فارسی هد را بسازد. اما هنوز این اتفاق نیفتاده. مطمئنا آن هم باز شود باز برای تعداد ایمیل های دریافتی و ارسالی باید پول پرداخت کنید. گوگل با آن کیفیت سرویس ایمیل رایگان می دهد و کاربر باید آن را رها کرده و به هد پولی بچسبد. ما ایرانی ها سود رو در کیفیت نمی بینیم. می گوییم از مواد اولیه بزنیم چنس آشغال تولید کنیم و قیمت جنس درجه یک رو روش بذاریم و سود کنیم. اما بازار در خارج از کشور این نیست . در خارج از کشور جنس درجه 1 تولید می شود اما قیمت را طوری قرار می دهند که سود برداشت از محصول بسیار پایین است .اما با فروش انبوه سود می کنند و همواره جهانی فکر می کنند . اما ما ایرانی ها هیچ وقت راهبردی به جهانی شدن نداریم. بهترین تولید تلفن همراه ما جی ال ایکس هست که مدتی خودمان مسخره اش می کردیم که تو جیب جا می شود و راحت از جیب در می آید !!  چرا نتوانسته ایم ؟

چرا در ایران شرکتی نداریم که جهانی باشد؟ چون هیچ وقت به فکر کار کردن درست نیستیم. چون همیشه دوست داریم چگونه لایی بکشیم و یک شبه ره صد ساله را برویم. تازگی ها هم که شغل شریف دلالی مد شده . کسی نه چیزی اختراع می کنه و نه ابداعی می کنه .همه دنبال این هستند جنسی رو بخرند و گرانتر بفروشند و یا ایکس را به ای معرفی کنند و یک چیزی گیرشان بیاید. آخر سر هم با گول زدن اینکه مازراتی جایزه می دهیم بنز جایزه می دهیم فروش را بیشتر کنند آخر هم به فامیل های خودشان بدهند.

اگر از بحث خارج نشویم هیچ سرویسی در ایران به درستی کار نمی کند.هر کدام به نوعی مشکلات خود را دارند. بی برنامه گی هم که همه جا وجود دارد و نمی شود کاری کرد. کاربران ایرانی همش باید با ترس از چیزی استفاده کنند .. که مبادا گران شود .مبادا خراب شود . مبادا تحریم شود. واقعا این اصلا صحیح نیست. نه می گذارید خارجی ها کیفیت را به کشورمان بیاورند . نه خودتان خدمات با کیفیتی ارایه می دهید. به نظر شما واقعا این صحیح است که چنین اتفاقی در کشور متمدن اتفاق بیفتد؟

تا زمانی که یک بیسواد سیصد هزار تا فالور دارد و جناب دکتر فلانی جراح قلب را کسی آدم حساب نمی کند وضعیت کشور ما همین است .. اصلا شایسته سالاری در ایران وجود ندارد. وقتی خودمان به خودمان رحم نکنیم .. شخص دیگری رحم نخواهد کرد .. و از این همه تایپ و متن و اعتراض تنها وقت خودمان را میگیریم چون چیزی تغییر نخواهد کرد . مبحث سرویس های مسخره ایرانی رو در دو اپیزود و در اینجا می بندیم..

راستی عیدتون هم مبارک

اپیزود امروز شاید یک کم به انتقاد از سایت بیان بپردازد . آن هم نه یک انتقاد نا جوانمردانه .. بلکه یک انتقاد سازنده.

در بلاگ شما نمی توانید دامنه شخصی متصل کنید مگر هزینه پرداخت کنید.چیزی که تمامی سرویس های وبلاگ دهی آن را به صورت رایگان قرار دادند. حال ما اگر در امکانات اختیاری تمامی فید ها را تا انتها پر کنیم باید سالانه سه میلیون تومان هزینه کنیم. اما ما در این حد بی انصافی نمی کنیم. ما چیز هایی که قرار هست یک وبلاگ خبری به آنها نیاز داشته باشد را در حالت انتخاب قرار می دهیم. ببینیم برای یک وبلاگ داشتن در بیان باید چه قدر هزینه کرد.

کلمات کلیدی مطلب رو روی 20 کلمه قرار می دهیم.کلمات کلیدی وبلاگ خب شما حساب کنید هر پست بیست کلمه داشته باشد شما حدودا پنج هزار کلمه کلیدی خواهید داشت ( حداقل حساب شده برای یک وبلاگ متوسط)  . شاید یک وبلاگ دانلود نرم افزار باشد. دویست موضوع رو هم برای وبلاگ در نظر می گیریم.صفحات مستقل معلوم نیستند که چند صفحه می خواهیم.پس این را روی صد در نظر می گیریم.برای راحتی و بروز بودن باید بیست نویسنده را در وبلاگ داشته باشیم حداقل. و همه آنها سطح دسترسی هم می خواهند .فرضا پیامک هم به سایت ندیم و آن را صفر دز نظر بگیریم.چون وبلاگ خبری هست و بیست تا هم نویسنده دارد حداقل ممکن است بیست تا هم در روز مطلب داشته باشد. جاوا اسکریپت صیغه چهارم فعل مضارع که در همه سرویس ها رایگان هست رو هم قرار می دهیم.بلاخره در سایت باید نظرسنجی چیزی باشد. پس با احتساب 20 نویسنده و این همه موضوع .. ممکن است تعداد پست هایمان تمام شود . پس روی بیست هزار پست ست می کنیم.. یک دامنه هم بهش می دهیم.کلا بی خیال صندوق بیان می شویم و آمار رو هم از وبگذر می گیریم. حساب می کنیم می بینیم برای یک همچین وبلاگی باید سیصد و شش هزار تومان سالانه پرداخت کنیم.

حال بیاییم شرکت های هاستینگ خیلی معروف را که قیمت های بالایی هم دارند مقایسه کنیم.

میهن وب هاست برای سه گیگابایت و دویست و پنجاه گیگابایت پهنای باند ماهانه مبلغ 88هزار تومان

حتی اکر پکیج داخل ایران رو هم قصد سفارش داشته باشید یک گیگابایت 133 هزار تومان.

با جستجوی هاستینگ ها می توانید یک وبسایت رو با این قیمت خریداری کنید که ترافیک ماهانه اش نیز یا نامحدود است و یا 400 گیگابایت و 300 گیگابایت است.

حال اگر بخواهیم تمامی امکانات را روی فول قرار دهیم باید سالانه سه میلیون تومان پرداخت کنیم. آیا این امر صحیح است؟

حال من برای همین اپیزود بخواهم یک پکیج کاملا سطح پایین به صورت زیر سفارش دهم ببینید چقدر باید هزینه کنم؟

1000کلمه کلیدی وبلاگ - 50موضوع - 50 صفحه مستقل - 10 نویسنده به همراه دسترسی آنها - 10 مطلب پیامکی در روز - امکان جاوا - 20000 عدد مطلب - 1 عدد دامنه و قید بیان باکس و آمار بازدید را هم بزنم باید مبلغ دویست هزار تومان پرداخت کنم . ضمنا این را هم به اطلاع برسانم که ترافیک ماهانه این سایت رایگان نبوده و آن هم تمام میشود . یک روز دیدید ترافیک صفر شده و بلاگتان باز نمی شود و باید ناقابل پول ترافیک را بهم بدهید.

من با سالانه 200 هزار تومان می توانم یک وبسایت باز کنم با بهترین امکانات. ترافیک نامحدود . منابع سرور بالا . به نظر شما چرا بیان این همه پول می گیرد. درسته که تبلیغات روی سایت شما نیست اما این قیمت ها واقعا ظلم به کاربران بلاگ است.

چرا برای دامنه پول می گیرید.چرا برای تعداد مطلب پول می گیرید. حداقل ترافیک را رایگان می کردین. یک کاربر باید حدود 18 هزار تومان پول دامنه دات آی آر پرداخت کند و 16300 تومان هم به بیان باج!! دقت کنید .. باج!!

پرداخت کند. می توانستید یک دامنه را حداقل رایگان کنید .امکان جاوا را رایگان کنید . ترافیک ماهانه را رایگان کنید. ولی برای پست ها خب پول بگیرید. واقعا این قیمت ها شدیدا بالاست . اینطور که من حساب کردم شما صد برابر از تبلیغات کردن پول در میاورید که این مساله گول زدن کاربر است . می توانید خیلی این قیمت ها را پایین بیاورید و بهتر کنید . متاسفانه ما ایرانی ها فکر می کنیم گران بفروشیم به سود می رسیم. در صورتی که اصلا اینگونه نیست . اروپایی ها جهانی می فروشند و سود می کنند . می شد یک هاست خوب برای اپیزود در نظر بگیرم اما خیلی دوست داشتم اپیزود روی یک سرویس وبلاگ دهی باشد و یک وبلاگ باشد. وگرنه جوملا خیلی قوی تر از این سیستم خواهد بود .

به نظر شما این قیمت های بسیار بالای بیان منصفانه هست یا خیر . نظرات زیباتون رو ارسال کنید . منتظر نظرات بسیار زیبای شما هستیم .

سلام به همه شما عزیزان.

تصمیم گرفتیم اپیزود را تغییر موضوعی بدهیم . به طوری که دیگر اپیزود یک وب شخصی نیست.

بزودی مطالب زیباتر و بهتری را برای شما فراهم می کنیم .

دوستانی که علاقه مند هستند که در اپیزود نویسندگی نمایند می توانند از طریق نظرات ما را مطلع بسازند تا آنها را به اپیزود اضافه کنیم

اپیزود 27 ام ... تغییر موضوعی اپیزود است

سلام به هواداران اپیزودی :)

اپیزود شماره 26 مختص شماست . دوستان عزیز بخشی رو آماده کردم که می توانید از آنجا آزادانه با مدیر اپیزود گپ بزنید.

طرز کار این بخش این هست که شما می توانید به بخش پیوند ها بروید و روی گپ اختصاصی کلیک کنید تا صفحه جدید باز شود . بعد از باز شدن صفحه جدید مشاهده کنید اگر آنلاین بودم دکمه آنلاین فعال و روشن است . تنها کافیست کلیک کنید و اختصاصی با من صحبت کنید. اگر آفلاین بود با عرض پوزش ان شاالله سری بعد حتما آنلاین خواهم شد.

قرار بود روی همین بلاگ بذارمش منتها به دلایلی فعلا این امکان وجود ندارد :)

منتظرتان  هستم ..

لینک اختصاصی ورود به چت اختصاصی

این یک اپیزود نیست .. معرفی موسیقی هست ..اما میگیم اپیزود 25

این همه آدم تو دنیا بود .. چرا من ....

من که قلبم خیلی تنها بود ... چرا من ...

من دلم خونه ... خسته از عشقم ... بازم آوردی .. اشک و تو چشمم .. چرا من ..

خواننده و آهنگساز : علی عبدالمالکی

شاعر: مهرزاد امیرخانی که معرف حضورتون هست

گیتار : فرشید ادهمی دوست عزیزم که واقعا فوق العادست

ویالون رو هم که استاد احسان نی زن روی کار دارند

دریافت موسیقی

برای شنیدن آنلاین می توانید به ادامه مطلب مراجعه نمایید . با تشکر


سلام . بعد یک مدت تاخیر  زیاد و تو هوای خیلی افسرده آور تهران اپیزود شماره 24 رو تقدیم می کنم . زندگی ما همیشه از اپیزود هایی تشکیل شدند .. و امروز من قصد دارم شما رو با یک اپیزود احساسی ... مهمانتان کنم ..

خودم به شخصه هوای ابری رو خیلی دوست دارم و چند روزی هست که هوای تهران ابری میشه . مخصوصا طرف های ما. بارون دیشب که زیرشم حدوا یک ساعت موندیم یه سرما خوردگی بهمون هدیه داد. و گلو درد.  خب زیاد حرف نمی زنم چون معتقدم پست های طولانی رو کسی نمی خونه ..

اول قصد دارم یک سوال بپرسم از شما که مخاطب اپیزود 24 هستید.

فرض کنید روی یک تپه هستید... طرف راست شما .. شخصی است .. به جنس مخالف شما .. شما عاشقانه او را دوست دارید . اما او مطلقا شما را دوست ندارد .. و دست چپ شما .. شخصی است به جنس مخالف شما .. او عاشقانه شما را دوست دارد و او را مطلقا دوست ندارید. هر دو در حال افتادن از کوه می باشند. و هر کدامشان که از یک خار آویزان شده اند تنها پنج ثانیه فرصت دارند تا شما نجاتشان دهید. و تا هر کدام از آنها به اندازه سه ثانیه فاصله دارید ... کدام را نجات می دهید؟ کسی که دوستش دارید و شما را دوست ندارد؟ یا شخصی که دوستش ندارید و شما را دوست دارد؟

ممکن است خیلی از شما این را شنیده باشید... جواب شما چیست...

منتظر بحث های زیبای شما در کامنت ها هستم .

و اما نظر من .

من دختری را نجات می دهم .. که من را دوست دارد. چون برایم اتفاق افتاد و من کسی را انتخاب کردم که من را دوست دارد . شاید من دوستش نداشتم اما او من را دوست داشت. در اصل به کسی که عشق در دل دارد فرصت زندگی دادم . تا بتواند زندگی کند .. او آنقدر به شما محبت خواهد کرد که شما فراموش خواهید کرد چنین شخصی را دوست داشته اید و مرده است. از نظر من باید شخصی را نجات داد که شما را دوست داشته باشد . نه سنگی که شما را دوست ندارد.

وقتی فردی که شما را دوست ندارد بمیرد .. می گویید دوستم نداشت. اما زنده باشد بیشتر عذابتان خواهد داد. و از طرفی شخصی که دوستش ندارید تا آخر عمر عذاب وجدان نخواهد گذاشت زندگی کنید.

پس معقول ترین کار از نظر شخصی بنده نجات شخصی است که شما را دوست دارد .. نه شخصی که شما دوستش دارید . منتظر نظرات زیبای شما هستم . من داخل زندگی ام این را انتخاب کرده ام و از انتخابم پشیمان نیستم . شخصی را انتخاب کرده ام که دوستش نداشتم . اما حال شخص اول رو فراموش و به شخص دوم عشق می ورزم .. چون او فرصت زندگی با من را به من می دهد .. اما آن کسی که دوستم نداشت و من دوستش داشتم .. جز عذاب چیزی برایم نداشته است.

شما کدام راه را انتخاب می کنید؟

تا اپیزود بعدی خدا حافظ شما باشد

خیلی بده که یک روزی .. تمام اعتقاد و عقیده ای که به یک چیزی دارید ..

تمامی باور هایتان .. یک شبه .. از یک چیز، یک فرد و یا یک موضوع .. نابود می شود ..

چنین حالی .. بدترین .. حال شماست .. سخت است ..

اپیزود امروز رو اینطوری رقم زدم .. منتظر نظرات زیبای شما نیز هستم :)



+ پ.ن : بنا به دلایلی تصمیم گرفتم اپیزود قبل رو در این اپیزود ادامه ندم و در همان حد بماند کافیست

سلام به همه دوستان . به عنوان اپیزود 22 می خواهم یک تکه از سخنان جبران خلیل جبران رو براتون بازگو کنم . که شاید خیلی ذهنتون رو درگیر خودش کنه . چون ذهن من رو درگیر خودش کرده ...

عزیزانی که در اینستاگرام و شبکه های اجتماعی دیگر فعال هستند و برایشان زیادی مطلب می آید باید خیلی با این سخن به فکر فرو بروند ... اپیزود بعدی ... می خواهم تاثیر این سخن رو ازتون بگیرم و ببینم چه بازتابی براتون داره ...

ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺧﻠﯿﻞ ﺟﺒﺮﺍﻥ:

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﻬﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺗﻤﺪﻥ ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﻬﺪﻡ ﮐﺮﺩ:

ﺍﻭﻝ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ , ﺩﻭﻡ ﻧﻈﺎﻡ ﺁﻣﻮﺯﺷﯽ ﻭ ﺳﻮﻡ ﺍﻟﮕﻮﻫﺎ

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﮑﺴﺖ

برﺍﯼ ﺩﻭﻣﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﻣﻌﻠﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ و اسطوره ها...


براتون این تحرکات آشناست ... مگه نه؟

تا اپیزود بعدی ... تفکر کامل ... و نتیجه گیری .... خدا حافظتان [اپیزود به پایان رسید]

بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته ... بزن تار و بزن تار ...
بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار ... بزن تار و بزن تار ...

برای کوچه غمگینم ... برای خونه غمگینم .. برای تو .. برای من .. برای هرکی مثل ما داره می خونه غمگینم..
بزن تار .. همیشه با من و از من قدیمی تر .. واسه اون که تو کار عاشقی می مونه غمگینم ..

برای اپیزود بیست و یکم ... همین یک تکه ترانه و نوا کافیست :)

بزن تار ، شهاب تیام ( ریمیکس بزن تار هایده )

بیستمین نوشته و شاید بیستمین اپیزود . اگر نوشته های اول را هم اپیزود در نظر بگیریم

چندی بود که در گیر برگشت از کرج به تهران بودیم و این امر دو روز پیش میسر شد. امروز اپیزود خاصی مد نظرم نیست . اما خب خونه چقدر می تونه برای آدم خوب باشه .

در کرج خانه مادربزرگ خیلی کیف داد . اما خب اتفاقاتی هم در خانه افتاده و تغییراتی صورت گرفته که باید به عرض برسونم و شاید برای اپیزود بیستم خیلی هم براتون جالب باشه

اولین تغییر پیشرفت پروژه اطلس مال بوده .. ( هرچه قدر سعی کردیم پول بیشتری برای تبلیغات بگیریم ندادن . بلاخره خب این درسته یه تغییره اما خب جنبه تبلیغاتی هم داره دیگه)

پایین تر از اطلس مال که سمت پارکه تو پاسداران یه فروشگاه طلا دارن میسازن پاساژ جواهره که اونم سه طبقه روی این پروژه اضافه شده :) ( اینم پولی بابت تبلیغات نداد )

مورد بعدی پشه هایی هستند که در خونه ما سکونت دارن . الان اینجا جزئی از خانواده ما شدن . پرشون که میدی فحشت می دن میگن فلان فلان شده مگه مریضی خب نشستم دیگه . ماشالا زیر بامبو ها هم تخم کردن حسابی دیگه کلنی شدن برا خودشون . اصلا از ما نمی ترسند و جزعی از ما شدن. هرچه دست تکون می دی اصن پا نمیشه. خلاصه دیشب چند تاشون حسابی دلی از عزا در آوردن . پوست خانوادگی ما هم سفیده و شیرین دیگه هیچی دیگه .. آبکش شدیم . از صبح مشغول خارش هستیم هنوز هم .. دیگه به سوزش رسیده

باید یک فکری کرد . اپیزود امروزم به پایان رسید .. والا ببینید چقدر بدبخت شدم و کمبود موضوع گیر آوردیم که به پشه های خونه گیر میدیم و براشون یه اپیزود هم رقم می زنیم. کم مونده امضا هم ازشون بگیریم. بی موضوعی بد دردیست

و باز یاد آوری می کنم . از عزیزانی که وبلاگ مسخره من رو افتخار می دهند بهم و می خوانند و وقت شریفشون رو می ذارند و کامنت می دهند صمیمانه تشکر می کنم .

چند روزی هست که درگیر فراگیری چند تا دسر خوب هستم ... دستام آردی شده .. ایش ... مامانم اینا

همینم هم مونده بود با این سبیل های دراز مثل لطفعلی شاه قاجار مشغول تفت دادن آرد باشم :))

وای فکرشو بکنید . اپیزود امروز خیلی خصوصی شده خانم کبوتر نه؟ می دونم صحیح نیست در اپیزود از اشخاص نام ببرم ولی خب همیشه ارتکاب جرم های سنگین کار من هست :)

اما گذشته از شوخی در این اپیزود می خوام به ایش کردن برخی پسرها اشاره کنم . که اوف این کار در سطح من نیست . نه من این کارو بکنم؟

به نظر من آدم باید همه کارها رو تجربه کنه .حتی یک بار . حتی آشپزی که کاری هست برای خانم های متشخص و محترم ما هم باید کمی بلد باشیم . نواختن موسیقی و حتی جوشکاری ! من خودم خیلی دوست دارم جوش کاری را تجربه کنم . خیلی برای من هیجان دارد . اصلا هر کاری رو انسان  باید یک بار در عمرش تجربه کند . من بگویم اوف من با این اهن و تلپ ام بشینم آرد تفت بدم و خامه هم بزنم خب به نظر من تجربه خوبی هست که گاهی خانم ها جوشکاری کنند و یا  آقایان آشپزی. چه اشکالی داره که کارهای دیگری را آدم یک بار تجربه کند و آموخته و تجاربش را در اختیار دیگران قرار بدهد . اصلا این مساله کسر شانی ندارد . گاهی وقت ها در خانه شما جارو بکشید . گاهی وقت ها آقا پسرهای گل جارو بکشند تو خانه و یا حتی بگویند مامان من قصد دارم شام امشب را بپزم کمکم کن . گاهی وقت ها همین چیز های کوچیک رو یاد گرفتن و تجربه کردن در شرایط خیلی حساس به درد آدم می خوره . یا مثلا شیر دستشویی خراب شد خانم های متشخص بروند و یاد بگیرند که پدر خانه چطور این مشکل را حل می کند.

ببخشید اپیزود امروز زیاد شد و سرتون هم درد اومد . زیادتر از کپن ام صحبت کردم چون احساس می کنم متن وبلاگ باید کم اما مفید باشه . تا اپیزود بعدی خدانگهدار

+ از تمامی عزیزانی که لطف می فرمایند و کامنت می گذارند صمیمانه تشکر می کنم :)

خیلی خوب است وقتی که شما دوست نداشته باشید جایی بروید . و اجازه ندادن توسط پدر یا مادر را بهانه کنید . از این لذت بخش تر هم مگر هست . من امروز از یکی از این ویژگی ها استفاده کردم . درست است شاید سنم بالا باشد اما خب آدم همواره باید با اجازه پدر و مادرش آب بخورد . چون اینان خیر خواه ما جوانتر ها هستند و هرگز حرفا و تجاربشان کهنه نمی شود . شاید کمی نیاز به بروز رسانی باشد ولی کلیاتش همین است .

امروز من از این ترفند استفاده کرده و جایی که باید می رفتم را به راحتی نرفته ام ( یا به قول خودمان پیچاندیم! )

اسباب و ابزار مهاجرت نیز در حال فراهم شدن است و آرام آرام باید با این مرز و بوم خداحافظی کنیم و بریم به دنبال بدبختی و کار و تلاش . چیزی بشویم و مجدد برگردیم تا میهن خویش را کنیم آباد .

چون هیچ جا ، مانند خاک خود افراد نیست ..

من را نیز از دعاهایتان بی نصیب نگذارید .

به امید اپیزود بعدی ... بدون پیچاندن :))

سلام .

اولا از همه عزیزانی که این مدت من نبودم غش و ضعف فرمودن صمیمانه معذرت می خواهم ( خود باحال بینی و اعتماد به سقف)

مدتی بود که یک ساعت کار می کردیم و یک ساعت هم نا امید می شدیم . ولی در کل حالمان خوب است . خدا به خیر کند آینده را.

امیدوارم از شوخی مزخرفم ناراحت نشده باشید.

صرفا جهت خنده عرض شد. مطلب خاصی به زهنم نرسیده که بخواهم در قالب اپیزودی وارد کنم . اما خب ... ببخشید که کامنت ارسال فرموده بودید اما وقت نشده بود که پاسخ بدهم . صمیمانه از اینکه دنبالم کردید تشکر می کنم

نمره املایم را بدهید 19 چون ذهن بالا را عمدا اشتباه نوشتم . می دانم رفتید بالا و چک کرده اید :))

اپیزودی به ذهنم رسید با شما عزیزان در میان می گذارم.

عزیزانی که همواره به بنده لطف داشتند و من را دنبال می فرمایند و مطالبم را می خوانند و من را از نظرات زیبایشان دریغ نمی کنند در لیست دوستان اضافه شدند تا هر روز وبشان را یک نگاه کنم ...

با تشکر از شما

من ...

در این سن ..

فهمیدم .. که دنیا ... واقعا هیچ ارزشی ندارد ..

و برای رسیدن به این درجه از عرفان .. از خداوند ممنونم ...

بابت تک تک اذیت ها .. بابت .. الماس شدنم ...

اما ...

اپیزود امروز در نهایت نا امیدی رقم می خورد ..


سلام . اپیزود امروز خیلی مهمه ..

یک روزی که توی اتاقت نشستی ... و تو دنیای مجازی خودت با گوشیت هستی .. و غرق شده ای .. فکر کن به مامانت که توی حال جلوی تلوزیون نشسته .. و هیچ کسی نیست باهاش حرف بزنه .. و تنهاست ..

چقدر بی عاطفه ای ... نه؟

گوشیتو بذار زمین .. و کمی هم برای مادرت وقت بذار ... آخه تنهاست .. کسی نیست باهاش حرف بزنه . خودشم که مثل ما جونتر ها نه اینستاگرام داره و نه صد تا دوست .. همدمش شده تلویزیون .. یه کم فکر کن..

اگه این مطلب تکونت داد بدون حتی ذکر منبع کپی اش کن .. تا بفهمیم ... داریم چه کاری می کنیم ....

سلام

در این اپیزود می خواهم یک چیزی را اعتراف کنم. هیچ وقت در کار خدا شک،فکر نکنید و نظر ندهید . بگذارید در ابتدا یک خاطره برایتان تعریف کنم.

زمانی من بچه بودم . می گفتم خدایا چرا مگس،پشه، وسوسک ها را آفریدی؟ پشه را کبوتر می خورد اما خب سوسک ها که در فاضلاب هستند . به سم ها هم دارند مقاوم می شوند. و به همه میگفتم خدا در رابطه با خلق سوسک اصلا حکیم نیست. و واقعا سوسک های حمام به چه دردی می خورند. در مقابل تشعشعات هسته ای هم که مقاوم هستند .. کبوتر ها هم که اصن دسترسی بهشون ندارن. میشد همون پشه رو خدا خلق می کرد و تمام ..

تا اینکه یک روز .. در بی بی سی .. دیدم که سوسک ها را میگیرند و با نصب یک کیت کامپیوتری انها را هدایت می کنند تا به تاسیسات هسته ای وارد بشوند و کارهایی که باید رو انجام بدهند. چون سوسک ها در مقابل تشعشعات مقاوم هستند. سوسک با نصب کیت مانند رباط می شود . البته در حال آزمایش هستند و به زودی به بهره برداری می رسند. تا آنجا که گفتم .. جل الخالق.. حالا حکمت خلق سوسک رو هم فهمیدیم. پس دیگر راجع به چیزی نظر نمی دهم و می گویم خدایا شکرت برای حتی خلق حشرات موزی.. شاید همه اینها روزی با پیشرفت علم به درد همه ما انسان ها بخورند.

ما مغزمان کوچک هست . و نمی توانیم در حد حکمت و علم خداوندی تفکر کنیم و بگوییم چرا این را خلق کرده است . چرا آن را خلق نکرده است . پس فقط اوست که به هر چیزی داناست.

موفق باشید

در این اپیزود می خواهم بحث کنم با شما. و نظرتان را جویا بشم . نتایج کنکور را که دادند من وبلاگ دوستانم مراجعه کردم و دیدم که عده ای اصلا علاقه ای به ورود به دانشگاه ندارند

دلیل های متفاوتی می تواند داشته باشد. برخی عقیده دارند که درس خواندن آینده ای است روتین که برای ما گذاشتند. اگر برویم و واردش بشویم محدود به همان راه خواهیم شد و اگر هم نرویم می شویم انسان موفق . و چرا مانند استیو جابز و.. که تحصیلات آکادمیک ندارند نشویم.

در این اپیزود می خواهم به بحث این مساله بپردازم. من روان شناس نیستم.جامعه شناس نیستم.مشاوره تحصیلی هم نیستم. اما نظرم را در این اپیزود وارد می کنم . دوستان می توانند در بخش نظرات نظراتشان را اعلام کنند و یا از دکمه های سبز و قرمز به این اپیزود رای بدهند.

از نظر بنده ما خودمان هستیم که خودمان را محدود می کنیم . اکثرا ما ایرانی ها آدم های تنبلی هستیم و دوست داریم که بیارند و به ما بدهند. ما دنبالش نرویم. حتی خود شخص من نیز تنبل تشریف دارم و این انتقاد را به دیگران وارد نمی کنم. برخی افراد این تنبلی خودشون را با اشخاصی چون استیو جابز پوشش می دهند. می گویند چون او دانشگاه نرفته پس نرفتن به دانشگاه یکی از علت های موفقیت است. با اینکه باید یک بار زندگی نامه این اشخاص بزرگ را مطالعه کنیم.

مطمئنا اگر استیو جابز و یا بیل گیتس و یا مارک زاکربرگ و یا خیلی های دیگر که دانشگاه خود را تمام نکردند و تحصیلات آکادمیک ندارند در عوض خیلی زحمت کشیده اند. شب و روز کار کرده اند و خودشان یک ایده را تبدیل به یک ابزار کردند و موفق شدند که بشوند استیو جابز. اما من ایرانی نمی روم دانشگاه که بشوم بیل گیتس. اما بعد از مدتی یک وبلاگ باز می کنم به امید اینکه بشوم استیو جابز. و همینطور ادامه می دهم . و آخر هم هیچ چیز نمی شوم. در آمریکا خیلی ها کالج نرفتند و مدرک دانشگاهی ندارند. اما یک نفرشان شده استیو جابز و یا بیل گیتس.

از نظر من تحصیلات آکادمیک می تواند خیلی برای انسان مفید باشد. شاید آنهایی که در دبیرستان بودند از درس ها زده شده باشند. اما دروس دانشگاه کاملا محسوس می باشد و مورد استفاده خواهد بود و جذاب. پس بهتره من نوعی با رفتن به دانشگاه یک دکتر، یک مهندس، یک طراح، یک معمار، یک مترجم و یا یک روانشاس وارد جامعه شوم . به این شغل ها یک نفر آمار اضافه کنم. نه اینکه با نرفتن یک آمار به افراد بی سواد کشورم اضافه کنم . زمانی دیپلم یک مدرک تحصیلی ویژ] به شمار می رفت. الان هر شخصی که دیپلم داشته باشد متاسفانه جامعه او را بی سواد خواهد دید. خیلی ها دیپلم بوده اند و استعداد هایشان را شکوفا کردند اما این افراد از نظر من خواص هستند نه عوام.. یعنی هرکسی نرفت دانشگاه دانشمند نمیشود .

امروزه کسی که تحصیلات دانشگاهی نداشته باشد رسما در جامعه بی سواد دیده میشود. و به نظر من کشور ما به من دکتر،من مهندس، من گرافیست و.. بیشتر احتیاج دارد تا من دیپلم وبلاگ نویس که به زمین و زمان نقد می کنم و در رویا می خواهم بیل گیتس شوم.

چون پیشرفت کشور من .. منوط به ادعای من نیست . منوط به تلاش من است .. اما .. من فقط ادعا هستم ... نه تلاش ...

دوستان اگر نظری دارید می توانید مطرح کنید تا با هم به بحث بپردازیم.

روزتون خوش

.... رمضان خداحافظ ..

.... ماه خوبی های خدا ... ماه سبک بالی بنده ها ... خداحافظ...

فصل عبادت و بندگی خداحافظ .. فصل شب های قدر و الغوث ها ... خداحافظ..

فصل زولبیا ... بامیه ... فصل شعله زرد و شیر برنج ... فصل خرمای نارگیلی .. خداحافظ...

می دانم .. اگر به جای یک ماه .. صد سال می ایستادی .. باز من آدم نمی شدم ...

تو را به خدا می سپارم .. امیدوارم سال دیگر ببینمت ...

خداحافظ ..


+ باید زودتر می نوشتم .. اما مریضی نگذاشت .. عید همه شما دوستان مبارک