اپیزود

چیزی که می فهمم ( فک کنید توییتره )

اپیزود

چیزی که می فهمم ( فک کنید توییتره )

نقل است که ..

شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۱۴ ب.ظ

دوستی نقل می کردند که روزی در خدمت سربازی روز شنبه ساعت هشت صبج در میدان صبحگاه مشغول مراسم صبجگاه پادگانی بودند. ( عزیزانی که سربازی رفته اند می دانند چه چیزی است) پسا ز اجرای مراسمات مربوطه و پیش فنگ و مابقی ماجراها دو امیر سرتیپ دوم به صورت میهمان نیز در مراسم گویا حضور داشتند و فرمانده پادگان مذکور مشغول سخنرانی می شود . نزدیک هزار نفر خبردار بدون کوچکترین صدا و یا حرکتی مراسم مشغول اجرا شدن بود و همه مشغول شنیدن فرامایشات امیر فرماندهی پادگان مورد نظر . که ناگهان همچین صدایی طنین انداز آن مراسم می شود آن هم در وسط سخنرانی بالاترین درجه نظامی یک پادگان ...

بع ... بعععع ... بببععععع .. بع بع .. بععع

و در آن مراسم بسیار خشک و بسیار رسمی و دارای میهمان و حدود هزار تا هزار و دویست نفر نظامی درحالت خبردار 200-300 راس گوسفند تپل مپل وارد میدان صبحگاه شده و نه یک جا بلکه در کل میدان پخش شدند .و چوپان بیچاره که حریف آن همه گوسفند نبود که همه را یک جا جمع کند میدان صبحگاه پر شد از گوسفند هایی که گویا از کنترل هم خارج شده بودند . که ناگهان مراسم به طور کامل از هم پاشید و چندین سرهنگ به دنبال گوسفند ها بودند و بیچاره ها از استرس و از اینکه دو میهمان با درجه های بسیار بالا نشسته بودند و آبرویشان رفته بود نمی دانستند سر چه کسی داد بزنند . آخر سر فرمانده از بالا دستور فرمودند که گروهان خدمات و ارکان از سمت راس گوسفند ها را جمع و جور کنند .. دو گروهان با سرباز و فرمانده گروهان مخصوص مشغول جمع کردن و هدایت گوسفند ها شدند و چون بلد هم نبودند گوسفند ها پخش تر شدند و میان صف های ثابت دیگر و گروهان های دیگر رفتند ... به طوری که دیگر از آن نظم هیچ چیزش نمانده بود ... در انتها جانشین فرماندهی با فریاد تمام در پشت میکروفن گفت که دو گروهان از پس یک گله گوسفند بر نمی آیند شما فردا چطور می خواهید از این خاک در مقابل دشمن دفاع کنید .. که صدایی از دور در میکروفون آمد که گویا میکروفون صدا را کشید که قربان دشمن انسان هست نه گوسفند ... و در نهایت کل نفرات داحل میدان که صف ها را گوسفند ها به هم زده بودند مشغول گرفتن و جمع کردن گوسفندها شدند . فکر می کنم میهمانان درون معده شان مشغول گاز گرفتن خود بودند که مبادا استرس میزبان بیشتر شود ولی من به شخصه اگر ارتشبد هم بودم وبا همچین صحنه ای روبرو میشدم خودم از خنده روی زمین دراز میشدم .

ودر انتها مراسم در همان جا کنسل و میهمانان از جایگاه پایین می آیند و سوار ماشین های باکلاس پادگان می شوند و به سمت قرارگاه فرماندهی حرکت می کنند . بعد از رفتن فرماندهان خود به خود گوسفند ها در یک جا حمع می شوند و می روند . آن روز هوا خیلی سرد بوده و لباس سازمانی آن روز اور کت نبوده و بایک لباس در سرما همه ایستاده بودند که این اتفاق باعث شد که کلا تا خود ظهر همه به آسایشگاه بروند و به علت نبودن برنامه استراحت کنند .

شرمنده طولانی شد .. گفتم شاید جالب باشد . پستی نبود و این مدت سرم خیلی شلوغ بود گفتم برای این قسمت یک خاطره آماده کنم .

ممنونم همراهم هستید

نظرات  (۳)

عجب وضع باحالی:)
پاسخ:
خیلی
عجبا !!!
اما خودمونیما عجب گوسفندایی بودن خب چی میشد از همون اول همشون یه جا جمع بشن ؟!!! دییییی:
خیلی جالب بود ... :)
پاسخ:

خیلی حساس بودن .. هوا هم سرد بوده ... به نظرم از طرف خدا مامور شده بودن هزار نفر رو از ایستادن توی سرما حفظ کنن ..

شاید .. معلوم نیست

گوسفند های باهوش و موقعیت شناسی بودن :)))))
خیلی خوب بود کلی خندیدم:)
پاسخ:
گوسفندن دیگه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">