اپیزود

چیزی که می فهمم ( فک کنید توییتره )

اپیزود

چیزی که می فهمم ( فک کنید توییتره )

طبق معمول شب میشه و ما میمونیمو هزار جور فکر و خیال

قدر شبارو بدونین نعمته.

معتقدم شب بهترین موقع از ساعات یه نفره و انرژی خاصی تو شب وجود داره

اکثر اثرای مهم و رمان و اختراعات و اکتشافات و ... درست در شب خلق یا تکمیل شدن.

منظور بیدار موندن بدون در دست داشتن تکونولوژی مدرنه

تو باشی و ستاره ها و یه ذهن پر از سوال.

بیدار بمون و فکر کن..!

+ wili

‏زمان؛ حقیقت آدمها را روشن میسازد

قیمت رفاقت ها را معلوم میکند

زمان؛ عشق را از هوس جدا میسازد

و راستی را از دروغ..

+ شدت دوستی به مدتش نیست به شعور دوستته.

چ بسا دوستایی داریم که ١٠ ساله باهامونن ولی کنارشون اونطوری خوب نیستیم که

با یکی که باشعوره ولی ٢ ساله اومده خوبیم.

+ wili

سلام

نویسنده ی دیگه ی وب هستم.

٣-٤ تا پست پایینی هم مال من بود منتها با صاحب وب اشتباهش گرفته شد.

ازین به بعد با اسم مستعار wili مینویسم.

یجا خوندم نوشته بود:

وطن جاییه ک آدماش رو دوست داشته باشی، وگرنه خاک ک مهر نمیاره

+ اصن بنیاد های ذهنیمو در مورد وطن تغییر داد :|

+ این اقاهه که کنارم نشسته داره نگاه میکنه هم سلام داره :|

سلام کن به بچه ها..!

شیخک به چرت بود که زبیده اش وارد شد به تعجیل, بگفتا; شیخکا چه نشستی که آش شله قلمکار دهند اندر هیئت ابوالفضلی!

پس شیخک به عبا و عمامه شد و دیگ, سمت دروازه, پیش گرفت.

چون رسید کوی هیئت را, خیل خلق بدید در آشوب و هیاهو! در اندیشه شد که نوبتش نیاید و اشکم در حسرت بماند!

ره ز میان صف گشوده, بالای دیگ برسید. دیگ آش, نیمه یافت. پس آشپز را بگفت; دست نگاهدار, که نذری را اشکالی ست شرعی!

آشپز بگفت; از چه روی ای شیخک؟

خلق نیز به گوش شدند.

شیخک بگفت; قصاب بدیدم به بازار که گوسپند, تازه ذبح بکرده, سر به کناری نهاده بود. چون ز سر بگذشتم, حیوان به ناله و اشک شد که قصاب, آب نداده, هلاکم نمود..., هم از این روی, حرام باشد آن گوشت و این شله!

مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که; حال که کار ز کار بگذشته, چه باید کرد شیخکا؟

شیخک بخاراند ریش را و بگفتا; خمس آش به امام دهید, حلال شود!

پس خلق بگفتند آشپز را که; خمس دهی, حلال شود, به ز آنست که کل آن حرام شود!

پس آشپز, دیگ ز شیخک بستاند و آش اندر بکرد!

خلق, شادمان شده, شیخک را درود گفته, صلوات بفرستادند.

خشتمال, که ترش روی, حکایت بدید و بشنید, شیخک را جلو گرفته, بگفتا; این چه داستان بود که کردی؟ چه کس دیده که گوسپند سر بریده سخن گوید, ای فریبکار؟

شیخک بگفت; مهم شله است, که به دیگ شد! الباقی, نه گناه من است, که خلق را اگر میل به خریت است, همه کس را حلال باشد به سواری!

+ موافق یا مخالف؟

خانومی چادری به سرعت خودشو به دختری میکوبه و کل چایی داغ تو دست دختر میریزه رو سرو روش

اون خانوم بدون توجه به کار زشتش چادرشو زد زیربغلش و بسیار مغرور به راهش ادامه داد. ایشان مسعول امور فرهنگی بود :)

استاد وقتی دانشجو سوار اسانسور میشه با انزجار و اوقات تلخی شدید باهاش برخورد میکنه.

یا استادی که هرررکاری کنی هرچقدر منظم بیای و هرچقدر بخونی درسشو اخرم با یه دنیا منت یه ١٥ میذاره واست که قدر دان احترامش باشی.

+ کاش این فیلتری که این متولیان علم و دانشگاهو تعیین میکنه عوض شن تا شاهد تغییر سیستم اموزشی به سیستمی عقده ای پرور و حمالان کتابی که مدرک زیاد و درک کمی دارند نباشیم

از هدف های انجمن های علمی دانشجویی میشه به مخ زدن های عده ای هول و بی عرضه اشاره نمود که شااااید واسه یکم بودجه بیشتر یه کار الکیم بکنن ولی بیشترش تو اتاقای بسته و نسکافه و پلنگ ملنگی میگذره :))

یه کم از من یاد بگیرید ...

اگ از کسی بدم میاد .... صاف تو صورتش نگاه می کنم ومیگم ...

ازت متنفرم !! حالم ازت بهم میخوره ...

شایداشکال از منه ... ولی حالم ازت بهم می خوره ...

#یاد_بگیریم

ایران تقسیم شده به دو دسته ...

دسته اول : گروهی در اکثریت که فوق العاده احمق،فاقد شعور و ارزش های انسانیو فهم

دسته دوم: گروهی اقلیت و بدبخت که میان این اکثریت نفهم و احمق گیر افتادند و هیچ کاری ازشان ساخته نیست ....

دلم برای اون دسته دوم می سوزه ...

دسته اولی ها نیازی نیتس عصبی بشید فحش کش ام کنید تو کامنتها .. منم از شمام.. خودی ام ... :)

برادر می خواست برم از گروه موسیقی تو یک کشوری که به قوانین کپی رایت از قوانین حقوق بشر بیشتر احترام می ذارن بگم موزیکش رو که تو تمام اپ ها و غیره داره به فروش می ره مفت مفت بده در اختیار من تا آقا  پخشش کنه مفت توی ایران ...

مگه داریم اصن ؟

امروز ایده ای برای نوشتن وبلاگ نداشتم گفتم فقط باشم ... و هنوز شدیدا تحت استرس فراوان برای قرار نگرفتن در آن لیست ..

کنج بهتر از وسطه همیشه ... و دلیل منطقی هم می تونه باشه .

گاهی حالم از تغییراتی که پشت سر هم گریبان اپیزود را گرفت بهم می خورد ..

امشب نمی دانم شام را چه کنم ..... بخدا منم باکلاسم .. چرا انقد کلاس نمی ذارم .. بص کنید جون مادرتون گند نزنید به فضا .. فضا دوستانس ..

چه اشکال داره یه نیمرویی بزنیم به رگ شکر کنیم رب را ...

ضمنا من امروز دو پسته بودم ...

پس پست قبلی ( پاایینی ) را حتما مطالعه بفرمایید

هر سرویس وبلاگ نویسی ...

یه مشکل بزرگ و مزخرفی داره ...

رویا بلاگ قدیم ... کجااااااایی ؟؟

دقیقا کجایی ؟؟

فدای لب تشنه ات ....

یا حسین ....

اگر کسی بیش از حد ادعا می کنه که فلان نیست...

هست ... حتما هست....

خیلی ها خب کلم بروکلی رو زیاد دوست ندارند . مخصوصا اگر آب پز هم شده باشه ..

ولی من الان یک اعتراف می کنم ... من اگر بگم عاشق مزه کلم بروکلی بخار پز شده هستم ..

مشکلی داره؟

اولین شرط و قدم روشن فکری جدای از مطالعات و تحقیقات بسیار گسترده احترام گذاشتن به نظر دیگران می باشد . نمی توان گفت شخصی که به اعتقادات و یا افکار میلیون ها نفر توهین رسمی می کند روشنفکر است . یک نظر پخته نظری است که افکار مردم را به چالش بکشد . نه اینکه به نوعی باشد که از آن توهین استنباط گردد .

برای مثال عزیزانی که شاهین نجفی را برای مثال روشن فکر می دانند باید این مساله رو مد نظر داشته باشند که بی احترامی به افکار دیگر حتی اگر مخالف نظرات ما هم باشد نه تنها نشانه روشن فکری نیست بلکه نشانه بلاهت و نفهمی شخص مورد نظر را می رساند .

به نظر من اسلام وحشی است و یا به نظر من مسیحیت بی بند و بار است نه تنها نظر نیست بلکه خزعبلاتی نیز بیش نیست . انتقاد باید از مجرای درست و صحیح به گوش افرادی که نظرشان با شما مخالف است برسد . فرضا توهین به افکار مردم در قالب اینکه نظر من است اولین قدم نشان دهنده بی شعوری شما است .

اگر به هر دلیلی انتقادی دارید باید با آرامش سوال بپرسید و پس از بحث یا یک دیگر را قانع می کنید و یا صفر صفر مانند دو صفحه ترازو به متارکه بحث رضایت می دهید چون دیگر نمی توانید یک دگیر را قانع نمایید . اما اینکه رسما به اعتقادات حتی یک میلیون نفر توهین رسمی بکنی نه تنها نشان نمی دهد روشنفکر و آدمی هستی که سرت به تنت می ارزد بلکه نشان می دهی یک بیشعور نیز بیش نیستی ..

یاد بگیریم توهین به اعتقادات دیگران ؛ تمسخر و توهین افکار دیگران حتی اگر مطمئنیم از نظر ما عقب افتادگی است مردود است و هرگز به نظرات مخالف خود بی احترامی نکنیم ... همانقدر که فلان دین و یا فلان نظر برای ما عزیز نیست شاید به همان اندازه برای فردی عزیز باشد و با استدلال و دلایلی به آن افکار رسیده است .

روی صحبتم دقیقا با همان بی شعور هایی است که به ظاهر روشن فکری اعتقادات سایر انسان ها را به باد توهین می گیرند و به محض اعتراض آنها را نفهمی بیش نمی دانند .

مهم این نیست چگونه فکر می کنی .. مهم این است توهین به افکار مردم مردود است ..

دوستان عزیز خواهشمندم یک راهی بفرمایید که بنده در لیست بلاگ های برتر بیان قرار نگیرم. چون متاسفانه فعالیتم در این مدت خیلی زیااد شده و نگرانم

خواهشا راه حلی بدین که وبلاگ من در لیست وبلاگ های برتر نمایش داده نشه چون قلبا دوست ندارم این اتفاق بیفته.

شرکت محترم بیان خواهشمندم اگر این پست را مطالعه می نمایید از نامبردن اپیزود به عنوان وبلاگ برتر خوددداری نمایید . بنده علاقه ای بهه قرار گرفتن در این لیست ندارم.

درصورت قرار دادن در لیست مجبور به حذف دایم وبلاگ می باشم که قلبا چنین خواسته ای ندارم

خواهشمندم رسیدگی فرمایید

با تقدیم احترامات

نویسنده وبلاگ اپیزود 

فوت می کنم تمامی خاک هایی که روی آن خاطرات تلخ گرفته شدند . خاطراتی که جز تلخی ... چیزی نداشتند ... خاطراتی که گاهی با یک بیت شعر .. یک طعم و یک عطر ... و حتی یک کیک موزیک باز می گردند .. یک هوای ابری ...

گاهی تسلیمش می شوم ... تسلیم آن روزها ... وقتی که هنوز آن دفتر روی همین نت لعنتی وجود دارد .. وقتی ریست بلاگفا توی لعنتی را بالا می آورد و آتش می زند به یک من ... یک من لعنتی که سالها چشم به راحت بودم ...

منی که فرار کردم از موسیقی ... از شعر ... از باران .. تا توی لعنتی را ذهن لعنتی ام بالا نیاورد ... زنده ولی مرده ام ... کسی چه می داند کجای این زندگی لعنتی ام ... وقتی هنوز گور لعنتی ات را وارد زندگی ام می کنی و توی این اتاق لعنتی تر از خودت قدم میزنی ... ولی جسم لعنتی ات روی جسم دیگریست ...

زور می زنند توی لعنتی را بالا بیاورند ...

گاهی تمامی حرف ها ... توی یک کلمه تعریف می شوند ... پس می گویم ...

بخشیدمت ....

خدا هم ببخشد ....

#ولی_خودم_را_نه

توی طوفان من جزیره/من ناپلئون تو دزیره / جز تو کی می تونست از من / همه دنیا رو بگیره

پشت دستمو داغ میکنم که با هر کسی صمیمی نشم... افکار ما جداست

یک مدت کوتاهی هست که این مساله فکر من رو درگیر خودش کرده و اون تصمیم گیاه خوار شدن هست . یعنی کلا دور. گوشت رو خط بکشم . و یک گیاه خوار بشم . از آنجاا که مدت زیاده گوشت خوردم و این مساله ملزم به رعایت خیلی چیزها و انجام برنامه های بسیار زیادی و جایگزین های غذایی متعددی را شامل میشود

ولی خیلی از این نظر به خودم فشار می اورم که چرا ... و اینن شاید من رو مصمم تر کنه تا گیاه خوار باشم.کمی سخته ولی خیلی تصمیم مهمیه و خیلی فکر بهااین مساله میکنم

به محض انتخاب کردنش در جریانتون می ذارم . شاید بهتر باشه که ما هم ارام رام کشتن حیوانات رو کنار بگذاریم...

نظرشما چیست

علت این که مردم همیشه روشنفکران پنجاه سال قبل را ستایش می کنند و از روشنفکران امروز متنفرند، این است که درک روشنفکران برای عوام حداقل پنجاه سالی طول می کشد.

میزها و صندلی ها، ابراهیم نبوی

دوستی نقل می کردند که روزی در خدمت سربازی روز شنبه ساعت هشت صبج در میدان صبحگاه مشغول مراسم صبجگاه پادگانی بودند. ( عزیزانی که سربازی رفته اند می دانند چه چیزی است) پسا ز اجرای مراسمات مربوطه و پیش فنگ و مابقی ماجراها دو امیر سرتیپ دوم به صورت میهمان نیز در مراسم گویا حضور داشتند و فرمانده پادگان مذکور مشغول سخنرانی می شود . نزدیک هزار نفر خبردار بدون کوچکترین صدا و یا حرکتی مراسم مشغول اجرا شدن بود و همه مشغول شنیدن فرامایشات امیر فرماندهی پادگان مورد نظر . که ناگهان همچین صدایی طنین انداز آن مراسم می شود آن هم در وسط سخنرانی بالاترین درجه نظامی یک پادگان ...

بع ... بعععع ... بببععععع .. بع بع .. بععع

و در آن مراسم بسیار خشک و بسیار رسمی و دارای میهمان و حدود هزار تا هزار و دویست نفر نظامی درحالت خبردار 200-300 راس گوسفند تپل مپل وارد میدان صبحگاه شده و نه یک جا بلکه در کل میدان پخش شدند .و چوپان بیچاره که حریف آن همه گوسفند نبود که همه را یک جا جمع کند میدان صبحگاه پر شد از گوسفند هایی که گویا از کنترل هم خارج شده بودند . که ناگهان مراسم به طور کامل از هم پاشید و چندین سرهنگ به دنبال گوسفند ها بودند و بیچاره ها از استرس و از اینکه دو میهمان با درجه های بسیار بالا نشسته بودند و آبرویشان رفته بود نمی دانستند سر چه کسی داد بزنند . آخر سر فرمانده از بالا دستور فرمودند که گروهان خدمات و ارکان از سمت راس گوسفند ها را جمع و جور کنند .. دو گروهان با سرباز و فرمانده گروهان مخصوص مشغول جمع کردن و هدایت گوسفند ها شدند و چون بلد هم نبودند گوسفند ها پخش تر شدند و میان صف های ثابت دیگر و گروهان های دیگر رفتند ... به طوری که دیگر از آن نظم هیچ چیزش نمانده بود ... در انتها جانشین فرماندهی با فریاد تمام در پشت میکروفن گفت که دو گروهان از پس یک گله گوسفند بر نمی آیند شما فردا چطور می خواهید از این خاک در مقابل دشمن دفاع کنید .. که صدایی از دور در میکروفون آمد که گویا میکروفون صدا را کشید که قربان دشمن انسان هست نه گوسفند ... و در نهایت کل نفرات داحل میدان که صف ها را گوسفند ها به هم زده بودند مشغول گرفتن و جمع کردن گوسفندها شدند . فکر می کنم میهمانان درون معده شان مشغول گاز گرفتن خود بودند که مبادا استرس میزبان بیشتر شود ولی من به شخصه اگر ارتشبد هم بودم وبا همچین صحنه ای روبرو میشدم خودم از خنده روی زمین دراز میشدم .

ودر انتها مراسم در همان جا کنسل و میهمانان از جایگاه پایین می آیند و سوار ماشین های باکلاس پادگان می شوند و به سمت قرارگاه فرماندهی حرکت می کنند . بعد از رفتن فرماندهان خود به خود گوسفند ها در یک جا حمع می شوند و می روند . آن روز هوا خیلی سرد بوده و لباس سازمانی آن روز اور کت نبوده و بایک لباس در سرما همه ایستاده بودند که این اتفاق باعث شد که کلا تا خود ظهر همه به آسایشگاه بروند و به علت نبودن برنامه استراحت کنند .

شرمنده طولانی شد .. گفتم شاید جالب باشد . پستی نبود و این مدت سرم خیلی شلوغ بود گفتم برای این قسمت یک خاطره آماده کنم .

ممنونم همراهم هستید