اپیزود

چیزی که می فهمم ( فک کنید توییتره )

اپیزود

چیزی که می فهمم ( فک کنید توییتره )

۳۴ مطلب با موضوع «hamooons» ثبت شده است

دلم برای تو تنگ شده است .. برای تو که جور همه چی من را کشیده ای تا ناشناس بمانم . برای تو که به درخواست من آمدی .. و بی درخواست من رفتی.

دلم برای کافی شاپ رفتنمان و شوخی کردن هایمان تنگ شده .. دلم برای فلافل های آقا محرمی تنگ شده ..

می گفتی می خواهم بروم .. فکر نمی کردم انقدر جدی باشی ..

حالا دلم برایت تنگ شده است .. نمی توانم بگویم مثل برادر که تو برادرم بودی .. من و تو خصوصی هایی با هم نداریم .. که من با برادرم دارم .. ممنونم که این همه مدت بودی ..

دلم برای روزی که با خنده وصیت نامه نوشتیم که هر که زودتر مرد آن یکی بیاید و در فیس بوک و وبلاگ و ... بنویسد که فلانی مرده .. یادش بخیر چه قدر خندیدیم .. و رمز عبور تمامی آی دی هایمان را یکی کردیم ...

دلم برای دروغ هایی که به من گفتی ... تنگ شده ... دلم برای از خود گذشتگی هات .. برای اینکه من ناشناس بمونم تنگ شده ..

دلم برای روز های دبیرستان تنگ شده ...

تو فکر نوشتن اپیزود را به ذهنم انداختی .. و حال دیگر نیستی ...

چه قدر خندیدیم در آن روز که تو گفتی نمی خواهد کاری کنی .. من پست می نویسم .. من کامنت ها را جواب می دهم .. تو هر وقت چیزی به کله پوکت اومد بنویس ...

دلم برایت خیلی تنگ شده ...

منتظرم بیایی ...

حلول روز مبارک تولد عیسی مسیح و کریسمس و نیز شروع سال نو میلادی رو به شما عزیزان تبریک می گویم .. مخصوصا به برادران مسیحی عزیزمان و امیدوارم که سال خوبی را پیش رو داشته باشند

دوست عزیزم هاتف قرار بود تصاویر و تجربه کریسمس رو برای ما ارسال کنه .. چون ظاهرا وبلاگ شخصی خودش رو بسته .. اما ظاهرا منصرف شده .. بزودی از کریسمس مطالب زیبایی خواهید شنید در وبلاگ خودش ... خلاصه به ما نداد که اپیزود کریسمسی رقم بزنیم ...

مشغول دلداری هستیم بهش .. ولی از یک وبلاگ بسیار خوشحال هست .. و می گوید به خاطر اون می خواهد دوباره باز گردد :))

و من هامون گزارشم را از چت با هاتف در لاین به شما ارسال می کنم :))))))))

من هم دوست دارم پست های مزخرفت رو ببینم هاتف ... :)))

* بچه. ها ایمیلمو بد زدم پسوردم یادم رفته با ای دی هاتف ان میشم .. کسی راه حلی چیزی ب ذهنش نمیاد؟

دوستان عزیز ضمن سلام وعرض ادب خدمت شما باید به عرض شریفتان برسانم که یکی از نویسندگان اپیزود در حال ترک ایران عزیزمان است . از همینجا و همین تریبون که در اختیار بنده قرار گرفته با ایشان خداحافظی می کنم و از خداوند منان خواستار موفقیت روز افزون ایشان هستم . امیدوارم که همیشه شاد و خوشحال باشد . البته به ما قول داده که باز اپیزود بنویسد و برای ما ایمیل بفرماید !

بزودی با اپیزود های زیباتر و بهتر در خدمت شما خواهیم بود ...


HAM00N

ما ایرانیان متاسفانه بدجور سوراخ دعا را گم کرده ایم ..

امیدوارم همین یک جمله به طور کامل اپیزود 52 را روشن کرده باشد..نیازی به توضیح بیشتر نیست

اپیزود 52 بزودی با مطالب بهتر بروز خواهد شد ...

اپیزود 50 ام ... سوالیست ..

چرا سیگار کشیدن و تعریف از سیگار توی پستهامون نشان دادن روشنفکری ماست ؟
چرا پولدارهامون دزد هستند و کسانی که پولدار نیستند دست و پا چلفتی اند ؟
چرا تو شبکه های مجازی صد ها کمپین درست می کنیم و بعد میرویم تو صف خرید خودرو؟
چرا عضو کمپین حفظ آب عضو می شویم اما موفع مسواک زدن لیتر ها آب مصرف می شود؟
چرا برای یک برنامه تلویزیونی سطل آشغال آتش می زنیم و برای اختلاس ها و آمار سرطان و... خفه خون میگیریم
چرا اعتصابات در خارج جوابگوست اما اینجا چیزی گران شد باز گران تر می شود و پاسخگو نیست؟
چرا مدل ماشین و نوع لباس و مدل و گوشی و زیورآلات ما قیافه و شعور ما را تشکیل می دهند؟
چرا حرف های قشنگ را فقط در فضای مجازی بلدیم بزنیم اما موقع عمل فلج هستیم؟
چرا صدای عربده مون ... خیلی برنده تر از فرهنگ و شعورمان است ؟
چرا تا معروف می شویم لخت می شویم؟
چرا موقع نذری دادن ادم له می شود و دست و پا می شکند اما حج رو الم کردیم؟
چرا می گوییم بگویید مرگ بر آمریکا بعد خودمان و پسرانمان اقامت آمریکا را دارند؟
چرا رشوه می گیریم و تا بهمان می گویند حرام است میگیم سه هزار میلیارد نیست؟
چرا تو روز روشن جیب هم رو می زنیم؟
چرا به جای کسب علم یک پیج توی اینستاگرام می سازیم و به قول خودمون شاخ میشیم با صدهزارتا دنبال کننده؟
چرا به جای دنبال کردن پیج های مفید آدم های هزار تومانی را فالو می کنیم؟
چرا به جای برقراری صلح دایم باید با یک دشمن فرضی در جنگ باشیم ؟
چرا زنده هایمان را می کشیم و بعد از مرگشان از آرامگاهشان زیارتگاه می سازیم؟
چرا به جای استفاده از فن آوری روز دوست داریم مجددا آن را اختراع کنیم؟
چرا حرف تو کله هیچ کداممان نمی رود و در فهم در حد افغانستان هستیم و در ادعا اندازه اروپا؟
چرا یک هزارم نمی خوانیم و ده هزار برابر یک کتاب حرف می زنیم ؟
چرا راحت وقتمان را می سوزانیم ؟
چرا فقط کارمان مسخره کردن است؟
چرا برنامه های مفید در تلوزیون نمی گذاریم به جاش دیش ها رو از سقف ها می اندازیم؟
چرا باید یک چیزی زوری تو لکمون بکنند و همش یکی بر ما مواظب باشد و بالاسر ما باشد؟
چرا کسی نگران آمار بالای سرطان نیست اما نگران وام خودرو هست؟
چرا کرایه الاغ ساعتی بیست هزار تومان و حق التدریس استادیار ساعتی 12 هزار تومان است؟
چرا به جای شعله زرد کسی کتاب نذری نمی دهد؟
چرا گوشی هایمان پر شده از تصاویر مستهجن به جای کتاب و نرم افزارهای مفید؟
چرا تا یک اتفاقی می افتد سریع به عالم و آدم فحش می دهیم ؟
چرا بی خدا بودن و بی دین بودن کلاس دارد و مانند میمون تقلید می کنیم؟
چرا تا یک وبلاگ درست می کنیم حس می کنیم همه گوسفندن و ما برای فهماندن آنها به رسالت رسیدیم؟
چرا از بالا به همه نگاه می کنیم با اینکه حتی خودمان پایین هم نیستیم؟
چرا با خورده علم هامون به خودمان می گوییم استاد و همه را شاگرد و بی سواد می بینیم؟
چرا مدرک تحصیلی هیچگونه ارزشی جز پز دادن و در سر کسی کوفتن ندارد؟
چرا امروزه مدرک های ما فاقد میم شده اند؟
چرا ما پنجاه سال عقب هستیم؟
چرا ادعا داریم شیعه علی و عاشق علی هستیم اما یک بار هم نهج البلاغه را نخوانده ایم؟
چرا سوزنمان گیر کرده که تیغ زدن به ریش حرام است یا نه؟
چرا همیشه بدترین راه حل ها و احمقانه ترین کارها رو ما انجام می دهیم؟
و چرا هیچ وقت به این سوالها پاسخ نداده و فراموششان می کنیم؟

و هزاران چرایی که ... باید پرسیده شوند ..
خودمانیم ..... ساکت بمانیم بهتر است .. وقتی من وبلاگنویس همه را گوسفند می بینم ... حقمان تو سری خوردن است ... حقمان تحریم است ... و دیگر هیچ..
روزتان خوش ..

خدمت رییس جمهور و مدیر مسئول برنامه فتیله و مردم فهیم ایران.

از زمان کنفسیوس تا زمان حضرت محمد(ص) هیچ دینی حکم به مسخره کردن هیچ قومی نداده.
امروزه هیچ بچه ای مسواک را با فرچه دستشوئی اشتباه نمی گیرد
حتی بچه افریقائی.

اگر مدیران صدا و سیما سوژه کم آوردن ، من به چند مورد اشاره میکنم.

1- به بچه ها یاد بدیم دست توی جیب باباشون نکنند 
تا فردا که آقازاده شدند دست توی بیت المال نکنند.
2- یاد بدیم هر چیزی را جای خودش بزارند 
تا فردا روضه خوان را بجای سیاست مدار انتخاب نکنند.
3- به قانون احترام بزارند 
تا فردا به مامورین رشوه ندهند و قانون را زیر پا نزارند.
4- دوست و دشمن را خوب بشناسند 
تا فردا اگر وزیر شدند مردم را خائن خطاب قرار ندهند.
5-به بچه ها یاد بدهند زندگی زیباست 
تا فردا که بزرگ شدند جان هیچ موجودی را نگیرند.

6- به بچه ها یاد بدهند کمک به همنوع زیباست
تا فردا نبینیم ماشین عجیب غریبی ویراژ می دهد و بوق میزند برای مرد فقیری در خیابان
و خیلی چیزهای یاد دادنی دیگری هست ...


+ از تلوزیون متنفرم ... حالت تهوع میگیرم می بینمش


نویسنده: یک مجهول
++ ضمنا کپی این پست کاملا آزاد می باشد .. حتی بدون ذکر منبع

اپیزود 48 و انتقاد ..

عزیزانی که وبلاگ نویس هستید .. بله با شما هستم .. یک انتقاد و پیشنهادی دارم ..

من وارد وبلاگ شما می شوم و نظر می دهم .. بعد باید دوباره بگردم دنبال وبلاگ شما که وای کجا چه نظری داده ام .. چون شما عزیزان پاسخ کامنت من را تنها در وبلاگ خود می دهید ..

متاسفانه بیان این امکان را ندارد که شما به محض پاسخ دادن به من برایم یک ایمیل بیاید یا در محیط وبلاگم نمایش داده شود . لذا خب باید خبرم کنید که پاسخ کامنت من را داده اید . اصلا یکی از روش های کامنت دادن همین است که اگر شخصی به وبلاگ شما نظر داد روی یک پستی .. یا از طریق نظردهی به صورت شخصی و یا از طریق ایمیل برایشان پاسخ نظر را ارسال فرمایید تا بدانند چه نظری برای شما داده و چه پاسخی به آنها داده اید ..

امیدوارم انتقادم از شما عزیزان وارد باشد .. می دانم که عادت کرده اید اما باور کنید صحیح اش این است.. پس از شما عاجزانه درخواست دارم که منبعد نسخه ای از پاسخ را یا به فرد ایمیل فرمایید و یا در وبلاگ فرد به صورت خصوصی ارسال نموده تا فرد نیز مجددا به وب شما بیاید .. چون سخت است که فرد یک بار به وب شما کامنت بدهد و یک بار دیگر هم بیاید و پاسخ کامنتش را بخواند . اصلا به نظر شما این کار صحیح است ؟ مطمئنا نیست ..

پس امیدوارم این مساله در بیان نیز اتفاق بیفتد و پاسخ کامنت را برای فرد نیز ارسال بفرمایید..

با تشکر از شما عزیزان

بعد از اپیزود پر جنجال 46 که بسی پر کامنت بود و بحث امروز قصد دارم اپیزود 47 رو تقدیمتان کنم.

در این اپیزود قصد ندارم به کسی توهین کنم پس خودم را مثال می زنم تا به کسی بر نخورد . همیشه گمان می کنیم چهارپایان نشخوار می کنند . اما ما انسانها هم گاهی چیزی را نوشخوار می کنیم . تنها مورد نوشخوار شده فرق می کند .. برای گوسفند علف و برای خر و گاو یونجه و برای انسان هم اطلاعات..

در این اپیزود می خواهم در مورد نوشخوار اطلاعات ما ایرانیان صحبت کنم . و به نوعی به اصلش پی ببریم همان فشردن همزمان دکمه Ctlr + C خودمان می باشد. و در تبلت ها هم که long tap و بعد select all و بعد copy و بعد paste . خیلی راحت .. این یعنی نوشخوار اطلاعات توسط انسانها ...

در گروهی هستیم که مطالب زیبایی نوشته می شود .. و ما هم این حرکت را انجام داده و در گروه دیگری کپی می کنیم ... بدون گرفتن هیچ تاثیری .. حال مسیر را برعکس می رویم .. من در گروهی هستم که جناب آقای Z متنی را توی گروه می گذارد که ازخانم Y از گروه دیگری کپی کرده است . و همین خانم Y نیز از شخصی دیگری به نام X کپی کرده و شخص X از شخص W کپی فرمودن و این سیکل ادامه پیدا می کند تا به شخص A برسد . و ممکن است بعد از این A چندین هزار نفر شخص باشند که مطلب را از این شخص کپی کرده باشند . ما از حرف A استفاده کردیم که نشان دهیم شخص اولی که متن ازش کپی شده را نشان دهیم . شخص A چند حالت بیشتر ندارد . فرضا متن کپی شده حکایتی است که نشان می دهد دیگه آشغال روی زمین نریزیم و یا فحش ندهیم .. با متنی بسیار زیبا و تکان دهنده یادمان می دهد که فحش دادن کار زشتی است . حال فرضیات زیر مطرح است :

1- شخص A خود روشنفکری است و فی البداهه این متن را ساخته تا شاید با گردش در فضاهای مجازی دیگر فحشی در جامعه نشیده نشود .. که این وضعیت کاملا واضح است که خود شخص این کار را نمی کند و به قدی از شعور رسیده که دیگران را هدایت می کند و ما نیز مشکلی نداریم

2- شخص A با خواندن کتاب مطلبی برایش جالب بوده و برای ما در گروه ها ارسال و ما نیز کپی کرده ایم و پخش شده . شخص A مطالعه دارد و طی مطالعات زیاد این حرف ها را به دست آورده است.شخصی که مطالعه می کند یعنی به حدی فرهیخته شده که چنین چیزی را ارسال کرده چون فحش دادن از نظر خودش بد بوده که چنین مطلبی را ارسال کرده است

3-شخص A کلا کارش سرچ کردن کتابهاست و اینترنت که یک چیزی پیدا کند که تازه باشد و توی گروه قرار دهد که خود این هم فاجعه ای است .. مانند کلیه اون هزاران نفر ..

حالا ما چه کار می کنیم ... فقط کپی .. نوشخوار .. اما دریغ از درک و فهم این مطالب .. فقط می خواهیم نشان بدهیم که گاو  نیستیم . ما روشن فکر هستیم. می فهمیم .. و همین ما در بیرون آشغال میریزیم .. در صف هل می دهیم .. اعصاب نداریم . فحش می دهیم .. داد می زنیم .. حق مردم رو می خوریم .. حرفای قشنگ فقط توی فضای مجازی هستند نه دنیای حقیقی .. همه ایرانی ها در فضای مجازی چیزی ساخته ایم که نیستیم. . هر اروپایی وارد گروه های ما بشود گمان می کند همه فرشته ایم و ایران بهشتی است چون همه به این درجه رسیدند که چه مطالبی برای هم بفرستند پس کشورشان چه بهشتی است . همه میگیم مسئولان ما دزد هستند اما خودمان که کارمند ساده هستیم رشوه می گیریم .. میگیم ژاپنی ها کار می کنند تا کشورشان پیشرفته هست اما تو ایران همه خوابند .. انگار ما بیداریم .. به همه ایراد می گیریم .. ایرادایی که لازمه کسی برای خود ما هم بگیرد..ما فقط زیبا حرف می زنیم .. دریغ از عمل .. دریغ از اینکه عمل کنیم. می گویند آقا خودرو نخرید و همه هم تصدیق می کنند .. اما همه هم توی صف های وام خودرو هستند. برای اینکه خودرو فروشان کثیف به منافع برسند و فروش کنند و جنس های بنجل و بی کیفیتشان را به مردم بدهند. کداممان از این حرفهای قشنگ چیزی یاد گرفتیم و عمل کردیم .. این حرفا فقط یه کار می کنند  اونقدر حرفای قشنگ میزنیم و همه به به می کنند فکر می کنیم خیلی خوب و استاد و روشن فکر و باهوش و با فرهنگ و نخبه هستیم .. اما در اصل تخمه هم نیستیم. فقط گمان می کنیم .. اما عمل نه .. من به این عمل .. می گویم .. نوشخوار اطلاعات ... فقط نوشخوار می کنیم .. دریغ از عمل..

بحث زیاد است و فرصت در اپیزود کم .. دوست ندارم پست زیاد شود .. پست تمام می شود حکایت .. دفتر هم چنان باز است و باقیست ( اگه اشتباه نکنم :) ) ..

به خدا می سپارمتان ..

موفق باشید


++  عزیزانم به تازگی کم لطف شده اید و به اپیزود سر نمی زنید ..

خیلی با خودمان کلنجار رفتیم و مشورت گرفتیم .. تا این اپیزود را یا منتشر نکنیم .. و یا حداقل سانسورش کنیم .. این اپیزود سوزناک است ... گفتیم حیف است گفته نشود .. این مشکل جامعه امروزی ماست :)

امروز جامعه ما از این مشکل رنج می برد .. گفتیم سانسورش کنیم عمق فاجعه دیده نمیشود .. پس دل را زدیم به دریا تا اپیزود 46 هم کمی سوزناک شود و هم کمی ... بی ادبی ..

خودتان به لطف و بزرگواری خودتان ببخشید .. همیشه درد جامعه تلخ است .. مانند تمامی بی ادبی های این اپیزود .. به بزرگواری خودتان ببخشید .. شاید از نسل ما به بعد .. درست شود .

دوستانی که زیادی مودب هستند لطفا به ادامه مطلب تشریف نبرند .. اما باید گفته میشد ...

از این همه بی ادبی و لودگی ... عذر ما را پذیرا باشید ..

یا امام غریبان ... دیشب خواب حرمت را دیده ام .. خواب حرم جدت حسین (ع) را دیدم .. بی قرار  تر شدم .. اینکه حرم با شکوه و نورانی و زیبایت در دور دست ها .. و من در خرابه ای سیاه و تاریک ...

ای ارباب من ... دوری امانم را برید .. 5 سالت مرا پیر پنجاه ساله ای کرد ... پس کی می شود به حرمت بیایم ... کی می شود ... یا امام رضا (ع) ادرکنی ...

یا امام غریب ... دارم به دیار غربت می روم و دلم برای حرمت لک زده ... دلم برای خودت لک زده .. کیلومترها ... هزاران کیلومتر دورتر می شوم .. یا امام رضا .. یعنی می شود ... قبل رفتن ... باز حرمت را ببینم؟

اپیزود 45 ...

و این است اپیزود شماره 44 که تقدیم شما می شود :)

ما ابتدا می رویم به کلاس و چیزهایی را یاد می گیریم .. اما این یاد گرفتن ... می تواند هم خوب باشد و هم بد .. هم مفید باشد و هم خطرناک ..

می تواند به ما انرژی بدهد که کمک کنیم و یا حتی از علممان ببخشیم .. دست کسی را بگیریم ... همین علم هم می تواند مارا مغرور کند که برای کوبیدن افرادی که علم ما را ندارند استفاده کنیم ... به مانند چاقو است که سر می برد و یا پنیر ..

اما نمی خواهم از این مساله در اپیزود چیزی عنوان کنم که خود بحث بلند بالاییست و دوست ندارم پست طولانی شود و وقت شما حضرات را بگیرد .. اما امروز می خواهم یک نصیحتی کنم .. نصیحتی چند از برادرتان ..

اگر در علمی صاحب نظر هستید و یا هنری دارید.. اگر چیزی را بلد هستید ... هرگز کسی را مسخره نکنید و زیاد به خود نبالید ... نه این که به خود انرژی ندید .. اما خودتان را زیاد بالا نگیرید که غرور آفت علم است ... یه کلام بگویم که کل این متن ها را درون خودش جا کرده ... و شاید بیشتر منظور این اپیزود را برساند ...

دوست عزیزی که هنری داری ... هر وقت خود را استاد مطلق دیدی و همه را بی سواد ... فاتحه جایگاه و علمت را هم همان لحظه با هم بخوان ... همین

شب بارانی خوانندگان عزیز اپیزودی خوش ...

و اینک اپیزود 42

همه ما از صبح که از خواب بیدار میشیم ... زندگی زیبای مان را تباه می کنیم تا که زندگی زیبایی رو بسازیم. اما .. غافل از آنیم که خیر ... راه را غلط می رویم .. زندگی اینی نیست که ما داریم آن را تجربه می کنیم .. زندگی شاید زیبا تر از این حرفها باشد ...

گاهی وقت ها از صبح که از خانه بیرون می رویم ... همش به مملکت و سیاست فحش می دهیم .. که چرا انقدر گرانی است ... و چه کار کنیم .. اما هیچگاه نخواسته ایم ... وقت ها را به فرصت تبدیل کنیم.. هیچ گاه نخواسته ایم که خوب زندگی کنیم .. کداممان وقتی صبح از خواب بلند می شویم صدای موسیقی پخش می کنیم؟ کداممان نماز صبح را به وقت می خوانیم و با نماز ظهر نمی خوانیم. کداممان از همین صبحانه ای که داریم لذت می بریم ..همیشه فکر می کنیم تفریح یعنی بروی چادر بیرون پهن کنی و طبیعت رو به گند بکشی و دعوا کنی و چهار تا فحش ناموسی هم به چهار نفر بدهی و پا بشی بیایی و بعد انتقادم کنی که همینه دیگه .. مملکت ما هشتاد نود میلیون گاو و گوسفند زندگی می کنند همینه پیشرفت نمی کنیم ؟ خب یکی از پیچ و مهره های چرخه پیشرفت تو هستی .. چرا صبح یک صفحه کتاب نمی خوانی و همش فریاد می زنی هشتاد میلیون بی شعور یا گاو هستند .. چرا یک روز خودت را گاو نمی بینی و تصمیم نمی گیری از گاو بودن بیرون بیایی ؟

متاسفانه ما به تازگی کارمان شده انتفاد کردن .. ادعا داشتن .. سطح توقعاتمون رو بردیم بالا به جای اینکه سطح شعورمون بالا بره .. خودم رو مثال می زنم تا به کسی بی ادبی نباشد اما همین خود من چند بار گفتم با هشتاد میلیون گاو زندگی می کنم؟ یکی نیست بگه خوب اگر همه گاوند چرا خودت را نمی بینی.. اگر نگران این هستی چرا مردم مطالعه نمی کنند خب تو چرا مطالعه نمی کنی .. اگر مردم فحش می دهند و از فحش دادن بیزاری چرا خودت فحش می دهی .. ما ایرانی ها انگشت اشاره مان را به دیگران گرفته ایم و همواره دنبال مقصریم .. اما نمی دانیم سه انگشت دیگر خودمان را نشان می دهند .. یعنی اگر یکی هم مردم مقصر باشند ... سه تا خودت مقصری .. چرا روزمان را خوب شروع نمی کنیم ..

باور کنید یک تحرک عصرگاهی حال آدم را جا می آورد .. بیرون رفتن حال آدم را جا می آورد .. مطالعه حال آدم ر ا جا می آورد ... همه فریاد می زنیم آی چرا کسی کتاب نمی خواند .. خب شمایی که فریاد میزنی خودت چند ساعت کتاب می خوانی ..

نه تنها کتاب .. یک روز موسیقی خوبی گوش کن .. بخند .. همیشه لبخند روی لبت باشد .. چه اشکالی دارد یک روز از زندگی که خداوند به ما هدیه داده لذت ببریم .. حرص بیشتر را نزنیم و از چیزی که هست خدا را شکر کنیم ...و ادامه بدیم ... از چیزی که هست لذت ببریم .. نه چیزی که قراره برایش زور بزنیم

یک راننده تاکسی یک حرفی زد خیلی خوشم آمد ...

گفت همین خود بنده به عالم و آدم اعتراض می کنم که سران مطالعه پایینه که انقدر بی سواد شده ایم و تو سرمان می زنند .. اما یه روز فکر کردم .. خب من هم یکی از همین مردم هستم .. من خودم هم مطالعه نمی کنم .. چه اشکالی دارد روزی دو صفحه .. مطالعه کنید ... به جای اینکه سرتان را در گوشی ببرید ... کتاب بخوانید و کتاب ...

یک کمی ... زندگی کنید .. از چهارچوب زندان فعلی خودتان بیرون بیایید .. فکر کنید ... می شود ..

کافیست بخواهید ... همین ... زندگی ساده تر از این حرف هاست .. زمان طلایی است که هیچ جا پیدا نمیشود ..

خوشحالیم که 39 امین اپیزود رو تقدیم حضور شما می نماییم .

اپیزود 39 ام مربوط به عزاداری حضرت امام حسین است . فرض کنید مادربزرگ بنده در قید حیات هستند.من از الان بشینم هر روز خرما پخش کنم،مشکی بپوشم،پارچه بزنم به دیوار و سر و رو سیاه کنم..گریه کنم و به سر و رو و سینه بکوبم ... که آی مادربزرگم قراره است دار فانی را وداع بگوید.. بعد که ایشان دار فانی را وداع گفتند لباس مشکی رو در بیارم موسیقی بذارم و...

چرا اماممان را دفن می کنیم و بعد سیاه از تن در می آوریم .. دهه دوم محرم اصل محرم است ... نه اول.. هفت روز از شهادت امام و هفتاد و دو تن می گذرد ... که باید خون گریه کرد .. اما همه می زنند و می رقصند... انگار امام در دهه اول زنده هستند و می بینند بذار گریه کنیم .. حالا که شب شام غریبان شد فینال رسیدیم .. یه شام هم می خوریم .. خب دیگه امام هم امسال شهید شد دیگه نمی بینه که .. از فردا جوک می گویند و می خندند انگار نه انگار که سوگ عزیز فاطمه (س) بعد از عاشوراست نه قبلش.

می دانم امام حسین (ع) به گریه کن نیازی ندارد .. او گریه کن سینه زن که ماه ها فقط غسل واجب به گردنش است را می خواهد چه کار ... حسین ... سینه زنی را می خواهد از این محرم به بعد آدم شود .. از این محرم به بعد با حسین عهدی ببندد ... که از این محرم به بعد دروغ نمی گویم .. ظلم نمی کنم . و... چندین مورد دیگر .. که در این مطلب نمی گنجد و باید برای آن اپیزود رقم زد .. کاش روشن شویم ... که حسین برای ما قیام کرد ...

با تشکر ویژه از نویسنده وبلاگ تویی پایان ویرانی ... به این علت که از پست ایشان این اپیزود را ایده گیری کردیم و در اصل به نوعی از پست ایشان این اپیزود رقم خورده است . موضوع این اپیزود پست ایشان بود

  دوستان عزیز به تازگی ...کم لطف شدند .. و به ما سر نمی زنند ...

مهم : توی گوگل بنویسید ashura ببینید چه نتایجی میاره .. کی شیعه می خواد بیدار بشه؟

اپیزود شماره 35 مربوط است به برنامه خندوانه .

نوبت خندوانه شد که در این اپیزود شرکت کنه . به شخضه خودم تنها چند سری از برنامه ها رو دیدم و طرفدار این برنامه نیستم .اما خب از نظر بنده stand up comedy یک نوع نمایش است. در این نمایش شخصی که قرار است آن را اجرا کند می نشیند و یک کمدی می نویسد و سپس آن را اجرا می کند . مردم هم باید با توجه به اجرایی که فرد داشته نظر بدهند و آن را انتخاب کنند .

برای مثال جواد رضویان که خیلی وقت پیش هیچ برنامه ای آماده نکرده بود و رای آورد برای هیچی . پس متاسفانه هنوز مردم ما تعریفی از این برنامه نمی دانند . و چون طرفدار صرفا جواد رضویان هستند آن را انتخاب می کنند .

در هر صورت خوشحالم که فینالیست جناب آقای ژوله هستند چون ایشان به معنای واقعی یک اجرای خوبی رو داشتند . از این طرف هم مهران غفوریان عزیز که به شخصه خیلی خندیدم در اجرای ایشان . منتها فینال بسیار سخت است برای ما .. چون واقعا جفت این اجرا کنندگان زیبا اجرا می کنند ..

به امید اپیزود بعد

اپیزود 34 ...

گاهی آدم ... با موسیقی .. تخلیه می شود ... با نواختن .. و یا گوش دادن فرقی نمی کند .. گاهی عصبانی هستی و راک خالی ات می کند .. گاهی ناراحتی و راک خالی ات می کند .. راک آهسته .. و گاهی ... سنتی .. واقعا دنیای ما بدون موسیقی به چه چیزی تبدیل می شد ...

گاهی وقت ها هم باید ... رپ لعنتی گوش داد .. گاهی باید فریاد زد .. مهم نیست بهت بگویند روانی .. عقب افتاده و یا هر چیز دیگه ای ... تو از زندگی ات لذت ببر ... حتی اگر این لذت با فریاد باشد .. حتی اگر این لذت بالا بردن صدای آمپلی فایر و زدن یک ریتم آزاد بلند با یک گیتار برقی باشد .. و گاهی کلاسیک را  بکوب تا تخلیه بشی  .. خارج از نت و قانون .. گاهی بی قانونی باعث آرامش می شه.

گاهی باید این ادبیات اپیزود رو به هم بزنم و همینجوری باهاتون حرف بزنم .. همیشه یه تغییر لحظه ای لازمه ... تجربه چیزی که ازش متنفرید ... من و راک .. حالا اشتی هستیم و این به خاطر همون یه لحظه است .. و یه لحظه بخوای لینکین گوش بدی .. و ببینی ... ضربه ها داخل گوشت تخلیه ات می کنند. و حتی گاهی باید با صدای آرامش یک دعا ... و گاهی با چرت و پرت نوشتن و رقم زدن اپیزود 34 ... داستان نیست ... فقط باس بخوای .... همین .. گاهی به جای شما بگو تو !! گاهی بجای می شود .. بگو میشه .. هیچی نمیشه ... امتحانش کن ..

اپیزود 34 ..... هامون روانی !!!!!

     پیشنهاد ویژه :)

راک شماره 1 : صد درصد پیشنهاد می کنیم این را گوش کنید :  دانلود لینک مستقیم

راک شماره2 : اگر اولی را دوست داشتید گوش کنید : دانلود با لینک مستقیم

راک شماره 3: اگر هر دو را دوست داشتید گوش کنید : دانلود با لینک مستقیم

خواهشمندم حتما موسیقی شماره یک را گوش کنید [به پیشنهاد دوستان لینک راک قرار داده شد]

سلام به همه شما عزیزان.

تصمیم گرفتیم اپیزود را تغییر موضوعی بدهیم . به طوری که دیگر اپیزود یک وب شخصی نیست.

بزودی مطالب زیباتر و بهتری را برای شما فراهم می کنیم .

دوستانی که علاقه مند هستند که در اپیزود نویسندگی نمایند می توانند از طریق نظرات ما را مطلع بسازند تا آنها را به اپیزود اضافه کنیم

اپیزود 27 ام ... تغییر موضوعی اپیزود است

سلام به هواداران اپیزودی :)

اپیزود شماره 26 مختص شماست . دوستان عزیز بخشی رو آماده کردم که می توانید از آنجا آزادانه با مدیر اپیزود گپ بزنید.

طرز کار این بخش این هست که شما می توانید به بخش پیوند ها بروید و روی گپ اختصاصی کلیک کنید تا صفحه جدید باز شود . بعد از باز شدن صفحه جدید مشاهده کنید اگر آنلاین بودم دکمه آنلاین فعال و روشن است . تنها کافیست کلیک کنید و اختصاصی با من صحبت کنید. اگر آفلاین بود با عرض پوزش ان شاالله سری بعد حتما آنلاین خواهم شد.

قرار بود روی همین بلاگ بذارمش منتها به دلایلی فعلا این امکان وجود ندارد :)

منتظرتان  هستم ..

لینک اختصاصی ورود به چت اختصاصی

سلام . بعد یک مدت تاخیر  زیاد و تو هوای خیلی افسرده آور تهران اپیزود شماره 24 رو تقدیم می کنم . زندگی ما همیشه از اپیزود هایی تشکیل شدند .. و امروز من قصد دارم شما رو با یک اپیزود احساسی ... مهمانتان کنم ..

خودم به شخصه هوای ابری رو خیلی دوست دارم و چند روزی هست که هوای تهران ابری میشه . مخصوصا طرف های ما. بارون دیشب که زیرشم حدوا یک ساعت موندیم یه سرما خوردگی بهمون هدیه داد. و گلو درد.  خب زیاد حرف نمی زنم چون معتقدم پست های طولانی رو کسی نمی خونه ..

اول قصد دارم یک سوال بپرسم از شما که مخاطب اپیزود 24 هستید.

فرض کنید روی یک تپه هستید... طرف راست شما .. شخصی است .. به جنس مخالف شما .. شما عاشقانه او را دوست دارید . اما او مطلقا شما را دوست ندارد .. و دست چپ شما .. شخصی است به جنس مخالف شما .. او عاشقانه شما را دوست دارد و او را مطلقا دوست ندارید. هر دو در حال افتادن از کوه می باشند. و هر کدامشان که از یک خار آویزان شده اند تنها پنج ثانیه فرصت دارند تا شما نجاتشان دهید. و تا هر کدام از آنها به اندازه سه ثانیه فاصله دارید ... کدام را نجات می دهید؟ کسی که دوستش دارید و شما را دوست ندارد؟ یا شخصی که دوستش ندارید و شما را دوست دارد؟

ممکن است خیلی از شما این را شنیده باشید... جواب شما چیست...

منتظر بحث های زیبای شما در کامنت ها هستم .

و اما نظر من .

من دختری را نجات می دهم .. که من را دوست دارد. چون برایم اتفاق افتاد و من کسی را انتخاب کردم که من را دوست دارد . شاید من دوستش نداشتم اما او من را دوست داشت. در اصل به کسی که عشق در دل دارد فرصت زندگی دادم . تا بتواند زندگی کند .. او آنقدر به شما محبت خواهد کرد که شما فراموش خواهید کرد چنین شخصی را دوست داشته اید و مرده است. از نظر من باید شخصی را نجات داد که شما را دوست داشته باشد . نه سنگی که شما را دوست ندارد.

وقتی فردی که شما را دوست ندارد بمیرد .. می گویید دوستم نداشت. اما زنده باشد بیشتر عذابتان خواهد داد. و از طرفی شخصی که دوستش ندارید تا آخر عمر عذاب وجدان نخواهد گذاشت زندگی کنید.

پس معقول ترین کار از نظر شخصی بنده نجات شخصی است که شما را دوست دارد .. نه شخصی که شما دوستش دارید . منتظر نظرات زیبای شما هستم . من داخل زندگی ام این را انتخاب کرده ام و از انتخابم پشیمان نیستم . شخصی را انتخاب کرده ام که دوستش نداشتم . اما حال شخص اول رو فراموش و به شخص دوم عشق می ورزم .. چون او فرصت زندگی با من را به من می دهد .. اما آن کسی که دوستم نداشت و من دوستش داشتم .. جز عذاب چیزی برایم نداشته است.

شما کدام راه را انتخاب می کنید؟

تا اپیزود بعدی خدا حافظ شما باشد

خیلی بده که یک روزی .. تمام اعتقاد و عقیده ای که به یک چیزی دارید ..

تمامی باور هایتان .. یک شبه .. از یک چیز، یک فرد و یا یک موضوع .. نابود می شود ..

چنین حالی .. بدترین .. حال شماست .. سخت است ..

اپیزود امروز رو اینطوری رقم زدم .. منتظر نظرات زیبای شما نیز هستم :)



+ پ.ن : بنا به دلایلی تصمیم گرفتم اپیزود قبل رو در این اپیزود ادامه ندم و در همان حد بماند کافیست

سلام به همه دوستان . به عنوان اپیزود 22 می خواهم یک تکه از سخنان جبران خلیل جبران رو براتون بازگو کنم . که شاید خیلی ذهنتون رو درگیر خودش کنه . چون ذهن من رو درگیر خودش کرده ...

عزیزانی که در اینستاگرام و شبکه های اجتماعی دیگر فعال هستند و برایشان زیادی مطلب می آید باید خیلی با این سخن به فکر فرو بروند ... اپیزود بعدی ... می خواهم تاثیر این سخن رو ازتون بگیرم و ببینم چه بازتابی براتون داره ...

ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺧﻠﯿﻞ ﺟﺒﺮﺍﻥ:

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﻬﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺗﻤﺪﻥ ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﻬﺪﻡ ﮐﺮﺩ:

ﺍﻭﻝ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ , ﺩﻭﻡ ﻧﻈﺎﻡ ﺁﻣﻮﺯﺷﯽ ﻭ ﺳﻮﻡ ﺍﻟﮕﻮﻫﺎ

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﮑﺴﺖ

برﺍﯼ ﺩﻭﻣﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﻣﻌﻠﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ و اسطوره ها...


براتون این تحرکات آشناست ... مگه نه؟

تا اپیزود بعدی ... تفکر کامل ... و نتیجه گیری .... خدا حافظتان [اپیزود به پایان رسید]