اپیزود

چیزی که می فهمم ( فک کنید توییتره )

اپیزود

چیزی که می فهمم ( فک کنید توییتره )

نه اینبار نه ...

در این خیابان .... خبری نیست ...

هیچ خبری نیست

و زمستان هم به مانند پاییزی که رفت .. مثل عادت همیشگی .. بار و بنه را حسابی جمع و جور کرده و منتظر است بهار بیاید .. بهار همیشه آدم وقت شناسی هست و مردم بیشتر از همه دوستش دارند ..

زمستان خسته آبی رنگ می رود .. با شاید دلتنگی ها .. و جای خود را به بهاری می دهد که سبز پوشیده و گل سری به سر زده و خندان با یک کالسکه می آید ..

زمستان سالی که همه آن را عروس نامیده بودند ...

زندگی همیشه همین بوده ..

یکی می آید .. و دیگری می رود ... و هر آمدنی ... یک رفتنی خواهد داشت...

همانطور که زمستان دارد میرود و بهار می آید

روزی بهار هم می رود ..

و این گذر عمر  تداوم می یابد اما این ماییم ... که برایش ارزشی می نهیم .. و یا .. فقط گذرش را تماشا می کنیم

نقطه کور ... جایی است که ...

راجت فضاوت می کنی ... کسی که چادر دارد امل است .. کسی که مانتو می پوشد هرزه .. کسی که ریش دارد فلان فلان شده است و کسی که تیغ می زند شرف ندارد .. کسی که کراوات می زند روشنفکر است و کسی که کراوات ندارد بی شعور ...

مهم نیست کدام وری هستی ..

کاش جای دخالت و قضاوت ...

قاضی خود باشی ....

نقطه کور چشمانی است که فقط آنها را می بیند ...

نه من را ....

" کمی جای نظر دادن در مورد دیگران ... دهنمون رو ببندیم و سرمون به کار خودمون باشه "

شمشیرت را که تیز کنی ..

و با شمشیر هم بایستی ..

جز دشمن .. کسی در جلویت نخواهد ایستاد

مهربون که می شم .. همه تعجب می کنند ..

یعنی روی سگ بهم بیشتر میاد؟؟

*سگ نامبرده شده از اصطلاحات شیرین زبان فارسی استخراج شده و به هیچ عنوان توهین به هیچ حیوان و یا شخصی نمی باشد و سوء برداشت به عهده خواننده خواهد بود .. عرض کردم نروید کمپین توهین به سگ بزنید

به جایی رسید ...

       ''که ما به هم میرسیم ... فقط صبر کن .."

           به یک دروغ لذت بخش تبدیل شد ...

که در انتها به دورغی لذت بخش رسید ...

* شر و ور های من رو لطفا کپی نکنید ... بخدا چیزی نیستن ..

بعضی ها چه قدر هار تشریف دارند ..

بیچاره سگ ...

پاچه ما رو نگیر هر کاری می خواهی کنی کن

من با ذهنم ... با مغزم .. به تو فکر می کنم ..

اما نمی دانم چرا ...

قلبم تند تند می زند ...

گویا ... قلبم فکر می کند ..

شاید هم ... واقعا قلبم فکر می کند ...

می دانی فرق ما با زندانی ها چیست ؟

مال ما بزرگتر است ... خیلی بزرگتر است ...

آزادی او در حد یک سلول و یک حیاط است ... ازادی ما در حد یک شهر و یک دنیاست ..

فقط حیات ما خیلی بزرگتر است ...

خیلی بزرگتر ...

و سلول هایمان .. همین خانه هایمان ...

از نو شروع می کنم ...

چیزی که می خواستم رو ...

شاید این راه درست است ....

ببخشید که باز عوض شدم ...

از نو بخوانیدم ...

مرسی

دلم برای تو تنگ شده است .. برای تو که جور همه چی من را کشیده ای تا ناشناس بمانم . برای تو که به درخواست من آمدی .. و بی درخواست من رفتی.

دلم برای کافی شاپ رفتنمان و شوخی کردن هایمان تنگ شده .. دلم برای فلافل های آقا محرمی تنگ شده ..

می گفتی می خواهم بروم .. فکر نمی کردم انقدر جدی باشی ..

حالا دلم برایت تنگ شده است .. نمی توانم بگویم مثل برادر که تو برادرم بودی .. من و تو خصوصی هایی با هم نداریم .. که من با برادرم دارم .. ممنونم که این همه مدت بودی ..

دلم برای روزی که با خنده وصیت نامه نوشتیم که هر که زودتر مرد آن یکی بیاید و در فیس بوک و وبلاگ و ... بنویسد که فلانی مرده .. یادش بخیر چه قدر خندیدیم .. و رمز عبور تمامی آی دی هایمان را یکی کردیم ...

دلم برای دروغ هایی که به من گفتی ... تنگ شده ... دلم برای از خود گذشتگی هات .. برای اینکه من ناشناس بمونم تنگ شده ..

دلم برای روز های دبیرستان تنگ شده ...

تو فکر نوشتن اپیزود را به ذهنم انداختی .. و حال دیگر نیستی ...

چه قدر خندیدیم در آن روز که تو گفتی نمی خواهد کاری کنی .. من پست می نویسم .. من کامنت ها را جواب می دهم .. تو هر وقت چیزی به کله پوکت اومد بنویس ...

دلم برایت خیلی تنگ شده ...

منتظرم بیایی ...

خیلی از بزرگان و قهرمانان ایرانی هستند که تندیسشان در تمامی دنیا هست .. خیلی از جانبازان هستند که به خاطر این خاک و شمایی که مسئولی رفتن و لحظه لحظه درد کشیدند و جان دادند و رفتند ... اما هیچ کدام از خیابان های تهران به اسمشان نیست .. وقتی پدر شهیدی انتظار دارد که نام فرزندش در کوچه ای باشد ... و نیست .. وقتی نام یکی از خیابان های شهر دکتر مصدق که بزرگترین کار رو برای کشورش انجام داد نیست .. به جایش یک شیخ عربی یک روزه میشود نام یکی از خیابان های تهران ...

شهدا کجایید ؟ ای ارواح پاک کجایید ببینید با خون شما جه کارها می کنند ..

اشغال که شاخ و دم ندارد .. گاهی هم ایران این گونه اشعال میشود ... به همین راحتی ..

دیگر عرضی نیست ... اپیزود 61 ام با نا امیدی نوشته می شود و نگران است مبادا روزی نام ایران به ایرانستان تبدیل نشود ...

شستمین اپیزود رو در هوای سرد تقدیم شما عزیزان می کنم ..

وقتی در این تاریکی شب نوری از دو سو سو می کند ... و تو در جنگلی سرد و تاریک تنهایی قدم می زنی ... و این نور شاید تو را به سمت تو بکشاند .. نوری که از دور شاید دری باشد به سوی روشنایی .. به سوی خوشبختی .. و شاید بهشت درون آن نور باشد .. و شاید حداقل آتشی باشد تا از سرمای این جنگل سرد تو را نجات بدهد .. وقتی که کوچکترین چیز به تو امید می دهد از سرگردانی که این روزها داری تجربه اش می کنی .. شاید آن نور .. نور یک شمع کلبه ای تاریک باشد و شاید آتشی بزرگ ..

مهم این است که تورا به خود جذب می کند .. و این امید است ... مهم نیست چه روشن شده .. مهم این است که شاید .. شاید .. تورا از این سرما .. از تاریکی .. نجاتت دهد ...

وقتی که تاریکی به تو چیره میشود ... نوری که سو سو می کند ... می تواند کل جنگل تو را روشن کند ...

شاید می توان با همان سو سو ی نور ... در وسط جنگل سرد ... امیدوار شد ... شاید می توان شاد شد ...

شاید می توان ...

حلول روز مبارک تولد عیسی مسیح و کریسمس و نیز شروع سال نو میلادی رو به شما عزیزان تبریک می گویم .. مخصوصا به برادران مسیحی عزیزمان و امیدوارم که سال خوبی را پیش رو داشته باشند

دوست عزیزم هاتف قرار بود تصاویر و تجربه کریسمس رو برای ما ارسال کنه .. چون ظاهرا وبلاگ شخصی خودش رو بسته .. اما ظاهرا منصرف شده .. بزودی از کریسمس مطالب زیبایی خواهید شنید در وبلاگ خودش ... خلاصه به ما نداد که اپیزود کریسمسی رقم بزنیم ...

مشغول دلداری هستیم بهش .. ولی از یک وبلاگ بسیار خوشحال هست .. و می گوید به خاطر اون می خواهد دوباره باز گردد :))

و من هامون گزارشم را از چت با هاتف در لاین به شما ارسال می کنم :))))))))

من هم دوست دارم پست های مزخرفت رو ببینم هاتف ... :)))

* بچه. ها ایمیلمو بد زدم پسوردم یادم رفته با ای دی هاتف ان میشم .. کسی راه حلی چیزی ب ذهنش نمیاد؟

تنهایی دردناکترین صفتی است که انسان می تواند آن را تجربه کند .. وقتی حس کنی که دیگر کسی نیست .. کسی نمی خواهدت .. وجودت بی ارزش است .. به درد کسی نمی خوری ..  کارشان که گیر باشد با تو حرف می زنند .. و یا از سر ترحم و وظیفه .. وقتی که ببینی بی ارزش شده ای .. وقتی که برای کسی مهم نباشی ... وقتی که هر کاری کنی پاسخش رو نگیری .. وقتی تلاش های تو برای کسی ارزش نداشته باشد .. میشوی تنهایی مطلق .. خودت می مانی و خودت ...

همه چیز را می بندی .. گوشی ات را ریست می کنی .. و دیگر دوست نداری صدای انسان را بشنوی ...

از همه متنفر می شوی ... اگر وبلاگ داشته باشی دیگر آن را نمی نویسی ... خسته میشوی ... از سانسور کردن .. از حواست جمع بودن که برای کسی ارزشی نداشت ...

اپیزود شماره 57 از طریق ایمیل برای ما ارسال و ما نیز با فن خیلی سنگین و سخت کپی و پیست آن را در اختیار شما قرار می دهیم . امیدوارم که اپیزود 57 مورد توجه شما عزیزان قرار بگیرد ..

ایران دارای مکان های توریستی زیادی برای دیگر کشور ها می باشد و کشورهای دیگر می توانند به راحتی به کشور ما سفر کرده و از بناها و تاریخ ما و مکان های توریستی ما بازدید و استفاده کنند و این بسیار زیبا و خوب است هم برای توریست ها که یک تجربه جدیدی را کسب و هم برای ما خوب است چون دلار وارد کشور میشود و خرج میشود و یک منبع درآمد بسیار خوبی برای این زمینه است.

اما خدایی بخواهیم قضاوت کنیم حدودا 170 و چند کشور داریم و حتما بیشتر از 100 زبان مختلف داریم.. اما یکی از این زبان ها بین المللی است و همه می توانند به وسیله آن به برقراری ارتباط بپردازند . چند نفر در ایران می توانند صحبت کنند .. خود شما که الان در حال خواندن این متن هستید.. فردا روزی یک توریست جلوی شما ظاهر و از شما سوالی پرسید آیا می توانید به راحتی سوالش را فهمیده و خوب و درست جوابش را بدهید؟

شاید خیلی ها بگوییم ای بابا مگه تو عمرمان چند عدد توریست می بینیم .. اما باید بگویم اگر وضعیت کشورمان بهتر بشود که انشاالله میشود درها به روی توریست ها باز شده و آنها به کشور ما سرازیر می شوند و آن وقت است که آبروی ما خواهد رفت. چون هیچ کس نمی تواند انگلیسی حرف بزند.مانند ترکیه .. به جای اینکه صد و چند تا زبان بلد باشیم تا بتوانم با همه توریست ها ارتباط برقرار کنیم تنها کافیست یک زبان را خوب بلد باشیم.. چرا خیلی های مان انگلیسی بلد نیستیم .. چرا اینگونه فکر نمی کنیم .. چرا می گوییم ما که خارج نمی رویم .. پس چه نیازی هست که انگلیسی حرف  بزنیم .. اما خب خیلی از کشورها و خیلی از آدم ها مسافرت نمی روند چرا آنها انگلیسی بلد هستند ؟

چرا نباید ما به دو زبان بتوانیم صحبت کنیم .. چرا باید درون کنترل روادید صد نفر را معطل کنیم چون وقتی طرف می گوید passport please نمی فهمیم و مانند کر و لال ها فقط نگاه می کنیم و داد می زنیم کسی هست که زبان این را بفهمد؟

و مابقی هم به همدیگر نگاه کرده و سپس سقف و زمین را نگاه کنیم چون بلد نیستیم .. چرا .. چرا هممون اینستاگرام داریم و تو بیوهامون متن های طولانی انگلیسی واس چ... کلاس گذاشتن نوشتیم اما قدر یک خط از آن را متوجه نیستیم؟

چرا فرانسوی در بیوهایمان نوشته ایم اما یک انگلیسی ساده را بلد نیستیم .. چرا لب رو غنچه می کنیم و صد نوع کلاس و فیس و افاده داریم اما همین انگلیسی لعنتی را بلد نیستیم .. چرا انگلیسی بلد بودن را کلاس نمی دانیم ... به خاطر کلاسشم شده بریم و یادش بگیریم .. چرا حتی به این دید هم نگاهش نمی کنیم؟

چون سخته؟ یا چون خیلی تنبلیم .. یا شاید انقدر بیسواد و یا افکارمان کوتاه است که نمی توانیم این را انالیز کنیم .. که واقعا چرا ؟ چرا به جای بازی های هی دی و کلش اف کلنز و کندی راش و هزار تا بازی دیگه یک پی دی اف  آموزش زبان در گوشی هایمان نداریم .. چرا دایم جوک و چرت و پرت هایی که هزاران بار در هزاران گروه دیگر خواندیم را رها نمی کنیم و انگلیسی حرف نمی زنیم ؟ و باز همین پرت ها رو انتقال دادن شده کارمون ..

تورو خدا انگلیسی یاد بگیرید .. تورو خدا .. بخدا انگلیسی کلاس داره .. خیلی خوبه .. فقط یادش بگیرید .. همین .. تا تو دوبی عرب ها ما رو مسخره نکنن و لب و لوچه کج نکنن .. یا زبان یاد بگیرید .. یا واقعا از خونه بیرون نیایید .. اصلا خارج نیایید .. حتی ترکیه هم نیایید دور میدان تقسیم عکس بگیرید .. شما که می گید به دردمان نمی خورد .. پس بمانید خانه ... یا انگلیسی را یاد بگیرید... یا آبروی ایران رو نبرید و بشینید خانه هایتان و د ر اینستا شاخ بازی در بیاورید ...

ولی تورو خدا یادش بگیرید ... خیلی سادست ....

دوستان عزیز ضمن سلام وعرض ادب خدمت شما باید به عرض شریفتان برسانم که یکی از نویسندگان اپیزود در حال ترک ایران عزیزمان است . از همینجا و همین تریبون که در اختیار بنده قرار گرفته با ایشان خداحافظی می کنم و از خداوند منان خواستار موفقیت روز افزون ایشان هستم . امیدوارم که همیشه شاد و خوشحال باشد . البته به ما قول داده که باز اپیزود بنویسد و برای ما ایمیل بفرماید !

بزودی با اپیزود های زیباتر و بهتر در خدمت شما خواهیم بود ...


HAM00N

از اینکه دروغ بگویم بدم میآید.موقع دروغ گفتن هول می شوم دست و پایم را گم می کنم و خنده ام می گیرد.دلم نمیخواهد چیزی از من بپرسند که مایل به پاسخ گویی نیستم و اگر پرسیدند و نخواستم جواب بدهم تا بتوانم طفره می روم، بحث را عوض می کنم و  نهایت نشد، دروغ می گویم.آدمی که دروغ می گوید حرفش تاثیرپذیر نیست و مخاطبش اگر کمی زرنگ باشد می فهمد که یک جای کار می لنگد.از ریاکار بودن هم بدم میاد ریاکارها همیشه سعی در نشان دادن خوبی های خود دارند و گاهی پا را فراتر گذاشته به همراه ریا رفتار دروغ آمیز ! هم دارند مثل گریه های قلابی!!! گفتم گریه های قلابی؛ چند هفته پیش رفته بودم حرم از معدود دفعاتی بود که دلم میخواست کنار ضریح باشم نزدیکترین جا به قبر امام رضا(ع) و با خیال خام اینکه میتوانم قبر راببینم.گوشه حرم کنار آن دیوار شیشه ای که زن و مرد را از هم جدا می کرد یک صف تشکیل داده بودند رفتم و در صف قرار گرفتم نزدیکی های ضریح بودم که دوتا خانم چادرهایشان را به گردن بسته بودند و ضریح را محکم گرفته بودند طوری که صورتشان به سمت جمعیت بود داد می زدند و به اصطلاح گریه می کردند، وسط آن بل بشو خیره شده بودم به آنها هر چه به صورتشان نگاه می کردم دریغ از یک قطره اشک از بس چشمهایشان را فشار میدادند گفتم الان است که کور شوند راستش با دیدنشان بیخیال نزدیکی به قبر و دیدنش شدم و فهمیدم خیال خامی داشته ام که میتوانم قبر راببینم چون تا سقف پول داخل ضریح بود، هنوز نرسیده بودم دستی به ضریح کشیدم راهم را کج کردم و برگشتم.بعد از ذهنم گذشت که اگر امام رضا این همه حاجت روا نمی کرد آیا باز هم این همه زوار داشت؟ چطوری است که حرم معصومین دیگر در زمانهای خاصی مثل تولد یا شهادتشان فقط شلوغ می شود اما حرم امام رضا همیشه خدا شلوغ است همیشه خدا دور ضریح پر از آدم است.واقعا ما به خاطر ارادتمان انقدر می رویم حرم یا حاجاتمان؟کمی انصاف به خرج دهیم جواب سوال روشن است؟ومتوجه میشویم ما به خودمان هم دروغ می گوییم و برای اینکه بیشتر و بیشتر چیزی نصیبمان شود ول کن زیارت نیستیم...

داشتم می گفتم؛ راست می گویند که حقیقت تلخ است آنقدر تلخ که حاضر به فریب یکدیگر می شویم.نفس دروغ به اسلام و غیر اسلام ربطی ندارد ذاتا بد است، دروغ گو کم کم از چشم می افتد اعتماد دیگران را از دست می دهد و جایی می رسد که دیگر خودش هم خودش را باور ندارد.متاسفانه ما مردمان دروغ گویی هم هستیم :
کاسبی ات چطوره؟ ای بابا تعریف نداره بازار خرابه نون به نون نمی رسه.
پول داری بهم قرض بدی؟ به جان تو اگه یه قرون داشته باشم.
چرا تکالیف تو انجام ندادی؟ خانم دیشب مهمون داشتیم به مادرم کمک میکردم.
وقتی رسانه دروغ به خورد مردم میدهد دیگر چه انتظاری از دیگران است.سردمدارانی که برای پیش برد اهداف یا پنهان کاری میکنند یا دروغ بهم میبافند.ملتی هستیم که حرف تا عملش زمین تا آسمان است.دم از اسلام و مسلمانی میزنیم و از طرف دیگر خیلی کارها ! می کنیم که خیلی وقت است گندش همه جا را برداشته...

+حضرت محمد(ص): در پی راستی و راستگویی باشید، اگرچه فکر می کنید مایه هلاکت است، در صورتیکه راستگویی موجب نجات است و از دروغ گویی پرهیز کنید، اگر چه فکر می کنید دروغگویی عامل نجات است ، در صورتی که آن مایه هلاکت و نابودی است. (نهج الفصاحه صفحه 226 حدیث1127)
+امام علی (ع): دروغگو و مرده هر دو یکسانند، زیرا برتری زنده بر مرده اینست که به او اعتماد می شود، پس وقتی در اثر دروغگویی به سخن او اعتماد نشود ، زنده بودن او بی فایده گشته همانند مرده می شود.(غررالحکم جلد2 صفحه139 حدیث2104)
+عیسی بن مریم (ع): کسی که دروغگوییش زیاد شود حسن و جمال و وقارش نزد خدا و خلق از بین می رود به طوریکه مردم از او متنفر و منزجر می شوند.(اصول کافی)

احادیث هم که کلا فقط 'حدیث' هستند و خوشبختانه جایگاهی برای ما ندارند.

نویسنده: خانم وکیل

پنجاه و چهارمین اپیزود رو امروز درحالی می نویسم که در حال جمع کردن چمدان هستم :)

در بلاگ به تازگی امکانی فعال شده که بسی باعث ایجاد مشکلات برای وبلاگ نویسان قدیمی شده است . این امکانات اول وجود داشته و به تازگی فعال شده است . این امکان از وقتی فعال شده شاید خیلی از ما بلاگر ها داریم با آن دست و پنجه نرم می کنیم . آفرین .. درست متوجه شدید. امکان دنبال کردن.

متاسفانه برخی از وبلاگ ها اینجا را با اینستاگرام اشتباه گرفته اند و دایم برای من و شاید خیلی از شماها انواع درخواست های متعدد مبنی بر اینکه جون مادرت من را دنبال کن و من هم دنبالت می کنم و به نظرم واقعا خیلی مسخره و مضحک است .. به ایشان تذکر هم می دهی یا می گوید دلم را نشکن و یا آنقدر کودک تشریف دارند که می گویند چه فالو کنی چه نکنی من پست هایم را دوست دارم ..

واقعا این چه کار نابخردانه و کودکانه ایست . چرا برخی ها شان وبلاگ نویسی را پایین می آورند.اگر دوست دارید دنبال کننده جمع کنید خب اینستاگرام خیلی بهتر از وبلاگ هست . بروید و فالو کنید و در عوض فالو بک بگیرید و حالش را هم ببرید..

اینجا محیط تخصصی است . محیط اهل قلم، محیطی که می دانند فرق وبلاگ با اینستاگرام چیست؟

دوستان عزیزی که الان مشغول التماس هستند تا دنبال کننده جمع کنند باید به عرضتان برسانم که این امکان برای این فعال شده که من وبلاگی را دوست داشته باشم و دنبال کنم . به نظر شما وبلاگ کارتونی بن تن و یا دانلود کتاب های ابتدایی وبلاگی نیست که من بتوانم آن را دنبال کنم . چیزی هم که می گویی چنان با تو حرف می زنند انگار شیکسپیری چیزی هستند و تو مش ممل و چیزی حالیت نیست و تو درخواست دنبال کردن داده ای..

وقتی بلاگ ساخته ای یعنی در این حد درک رسیده ای که اینجا دیگر جای اشتباه نیست .. وبلاگ تو کتاب توست .. دیوار توست .. نه خاله بازی .. فالو کن فالوت کنم و این بحث ها برای اینستاگرام هست. اگر وبلاگی را دوست داشته باشیم دنبال می کنیم و هیچ زور و یا اجباری نیز نداریم. اگر کسی به شما اهمیت نمی دهد از بلاگ بیرون بروید و در اینستای خودتان مشغول جمع آوری فالور باشید . نه در اینجا .. لطفا محیط اینجا را خراب نکنید . بذارید دغدغه وبلاگ نویس نوشته هایش باشد نه تعداد دنبال کنندگانش .. اینجا جای حرفه ای است ..

اینجا شوخی ندارد .. لططفا با این حرکات غیر حرفه ای بودنتان را نشان ندهید.

عزیزان لطفا درخواست ارسال نکنید که دنبالتان کنم ..دنبال کردن سلیقه من است نه جبر شما . و از اینجا اعلام می کنم ببخشید که جوابم نه هست !

امیدوارم روشن سازی با این پست صورت گرفته باشد ..

موفق باشید :)

نوشت: یک هاتف

اپیزود 43

زمان جنگ جوان ها می شدند فرمانده یگان چون جوانها شجاع بودن و باهوش ..
الان آقای مدیر در نظام مقدس هفت تا شغل مدیریتی داره .. اینجا جوان ها می شوند خام و بی تجربه

چطور برای جلوی تیر و توپ جوان ها باهوش و شجاع بودند و می توانستند خودشان را نشان دهند
اما در شغل های مدیریت نمی توانند ..

متاسفم برای تویی که مدیری ... تو که مسئولی .. تو که وزیری ..

لطفا مقدس را از جملاتتان حذف کنید ...